.روابط بين المللي
سپس ميرزا آقا خان از مختصّات تمدن جديد سخن ميگويد و مينويسد: «يكي از مهمترين ظهورات تمدن، توسعه مراودات و مناسبات دولتها و ملتهاست. با بسط علوم و فنون، آميزش و اختلاط اقوام افزايش يافت ...
و مبدأ پيدايش «قوانين بين الدّول» گرديد ... در اعصار گذشته محاربه براي افتخار و كسب شأن و ضبط ممالك و استيلاي بر خصم بود ... امروز جنگ براي ازدياد ثروت و وسعت تجارت است ... جنگ را نبايد امر طبيعي انگاشت بلكه بايد آن را از عوارض زندگي اجتماعي دانست.» بهنظر ميرزا آقا خان، انسانها ميتوانند «از راه تعاون و همكاري موجبات آسايش خود را فراهم سازند و هرقدر نيروي جنگي مخرّبتر باشد بيم آغاز جنگ كمتر ميشود ... زيرا با اختراعات جديده و ترقي اسلحه جنگ، هيچكس جرأت اينكه جنگ آغاز كند ندارد ...» «2»
پس ناگزير نيكبختي بشر را بايد در عالم دوستي و آشتي دول جستجو كرد.
ريشهي معتقدات مذهبي
ميرزا آقا خان مثل بسياري از صاحبنظران كهن «ترس و بيم» از مظاهر گوناگون طبيعت را ريشه اديان و مذاهب قديم ميداند.
ميگويد «هر طايفهاي درباره آفرينش سخني گفتهاند ... هر آييني كه ناشر و مروج ترقي ملتي باشد حق است، و اگر مخرّب و مخالف، يكسره عاطل و
______________________________
(1). انديشههاي ميرزا آقا خان، از ص 113 بهبعد.
(2). همان كتاب، ص 115.
ص: 451
باطل ... به مسأله ديانت صرفا از لحاظ ترقي هيئت اجتماع مينگرد و همه اديان را با همين معيار ميسنجد ...» «1»
«... نويسنده، ذهنش متوجه به ترقي اجتماع و علوّ مقام آدمي است. به خدمت پيغمبران و فيلسوفان و پيشوايان ملي و سياسي صرفا از ديدگاه مدنيّت مينگرد و مأموريت همگي را يكجا، در سير تحول تاريخ ميسنجد. مطلب ديگري كه مورد مطالعه قرار ميدهد، رابطه و تناسب احكام هر شريعتي است با خصوصيّات آن جامعه ... احكام تورات با احوال مردمي باديهنشين و متفرّق سازگار است ... آيين كنفوسيوس مطابق زندگي ملّت متمدني است كه گرفتار هرجومرج و بندگي و ستمگري شده باشد. احكام انجيل براي تهذيب اخلاق و رفع تعصّب و لجاج ... بهوجود آمد ... و دين مبين اسلام مناسب قبايل و عشاير عرب است، كه در آغاز امر براي معاش و زندگي، راهي جز گلهداري و شباني و جنگ و تجاوز نداشتند ولي با گذشت زمان، در دوره قرون وسطا در سايه تعاليم عاليه اسلام و با كمك دانشمندان ايران و ديگر ملل خاورميانه، مسلمانان علمدار فرهنگ و مدنيّت جهان گرديدند.
موضوع ديگر، لزوم تحول احكام و قوانين است درگذشت زمان، چهبسا ديده شده آييني در عصري براي ملتي سبب ترقي گردد و همان كيش براي همان قوم در عهدي ديگر عامل تنزل باشد. قانون موسي در عهد فرعون، جهودان را از بندگي و بدبختي برهانيد ...
مسيحيان در قرون جديد، انجيل ساختگي را بوسيدند و بر طاق كليسا نهادند و به دنياي علم و هنر قدم گذاردند و گرنه امروز «گداتر و جاهلتر» از آنها كسي نبود ...» «2» چنانكه در آن هنگام كه اروپاييان تحت استيلاي پاپها و غرق خرافات بودند، هزار بار كارشان از مسلمانان خرابتر بود و بويي از معرفت نبرده بودند ... بر مسلمانان است كه از همه افسانهها و احاديث جعلي كه طي قرون، از هجرت نبوي تا حال، هركس به هواي نفس خويش از روي ناداني و يا تعصّب و خودسري پرداخته است، چشم بپوشند و به سوي اسلام واقعي كه مبتني بر عقل و استدلال و فرهنگ و دانش است روي آورند.
لزوم تساهل و آسانگيري
ميرزا آقا خان در اينجا كلامي نغز و جاندار دارد- فيلسوفان جهان معتقدند: «دماغي كه لطمه اعتراضات را نبيند درست فكر نتواند كرد، و عقلي كه صدمه ايراد و انكار را تحمل نكند معتدل حكم
______________________________
(1). همان كتاب، ص 125.
(2). سه مكتوب.
ص: 452
ننمايد ... و بر نهج منطق حرف نزند ...»
بهنظر او، در برخورد اديان و مذاهب مختلف با يكديگر «راه سلامت تنها در آيين مدارا و آسانگيري است و همان است كه آدميان را به دين انسانيت و نوع دوستي رهنمايي ميكند. سپس مينويسد: البته بعضي از مذاهب عالم پر است از افسانههاي نادرست و قواعد مخالف عقل و قوانين مضيّع ملّت ... «1»
ميرزا آقا خان كه ظاهرا روزي در شمار پيروان باب و جزو فرقه ازلي بود، پس از سالها مطالعه و تحقيق، همه مذاهب را با برهان عقلي، مورد نقد و سنجش قرار داد و در مورد باب و مذهب او چنين اظهار عقيده نمود: «سيد باب ... داراي علم كافي با قدرتي وافي نبود، ... ناچار حجّت خدايي خود را، عربي گفتن و نوشتن غلط، و برهان ربوبيّت خويش را تطابق عدد ابجدي قرار داد ...» «2»
نظريّات و پيشنهادهاي مستشار الدوله
ميرزا يوسف خان مستشار الدوله
غير از ميرزا ملكم خان، و ميرزا حسين خان سپهسالار، و ديگر مجاهدان راه آزادي، مستشار الدوله نيز در شمار مردان پاكنهادي است كه صميمانه خواهان پيشرفت و ترقي ايران بودند. وي يكي از عوامل پيشرفت ايران را، اصلاح راههاي ارتباطي و احداث راهآهن و تشويق اروپائيان به مهاجرت به ايران ميدانست. و معتقد بود كه از اين راهها علوم و فنون فرنگي در ايران انتشار مييابد و موجب تحّول فكري و اجتماعي ايران ميگردد. وي در نامه مورخ پنجم رمضان 1280 مينويسد: «حتي روستائيان و دهاقين و فلّاحان فرنگستان كه هر ساله چند كرور از آنها به جزاير بحر محيط ينگي دنيا مهاجرت ميكنند؛ اگر محل مهاجرت آنها» ايران باشد، مايه صد هزار ترقي در امر فلاحت و صنايع خواهد بود، اما با عدم قانون» وجود يكنفر تبعه خارجه در ايران ممكن است مايه صد هزار خرابي و مرارت گردد.
وي معتقد بود كه اگر اولياي امور ايران به كمك اروپائيان معادن گوناگون را كه در زير خاك ايران نهفته است استخراج كنند «ابواب هزار آبادي به ايران گشوده خواهد شد و
______________________________
(1). انديشهها، از ص 130 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 134.
ص: 453
چندين كارهاي عمده نافع از قبيل راهآهن عمومي در ايران، و جاري كردن آبهاي بيمصرف به صحراهاي لميزرع، و ترقي زراعت و فلاحت و غيره و غيره از همين فقره توليد خواهد شد ...» «1»
وي، معتقد به اعزام محصّل به اروپا بود و چون شنيد كه دولت مصمم به فراخواندن آنهاست» ضمن نامه محرمانه 26 جمادي الثاني 1284 به وزارت امور خارجه نوشت: «در پاريس شهرت دارد كه اولياي دولت، شاگردان مزبور را بر اثر تلقين روسها، به ايران برگرداندهاند، و ميگويند: آنهايي كه در فرانسه تحصيل نموده و تربيت ميشوند جمهوريپرست و بيدين خواهند شد.»
افكار آزاديخواهانه مستشار الدوله، در رساله يك كلمه منعكس است. وي براي نخستين بار از حكومت ملّي سخن گفت و اعلام كرد كه منشاء قدرت دولت اراده جمهور است. او با مداخله افراد ناصالح در امور سياسي مخالف بود و ميگفت كه آشنايان به علوم سياسي، بايد در كار سياست مداخله كنند و عموم مسلمانان و نامسلمانان در برابر قانون مساوي باشند و حكم قانون، درباره شاه و گدا يكسان باشد.
مستشار الدّوله با استفاده از اعلاميّه حقوق بشر و مجموعه قوانين فرانسه، رسالهيي در پيرامون مساوات افراد اجتماع در برابر قانون و تأثير فضل و دانش و تخصّص در احراز مقامات مختلف و لزوم رعايت آزادي و حريّت فردي، به رشته تحرير درآورد به اين معني كه «هيچكس را درون خانه كسي حق دخول و تجسّس نيست و هيچكس را به گناه فرد ديگري نميتوان عقوبت كرد، و كسي را به صرف سوءظن نميتوان به زندان افكند واحدي را بدون حكم قانون، جريمه و تنبيه و سياست نميتوان كرد.» وي در كتاب خود نوشت كه هيچكس را قدرت آن نيست كه بر نفس و عرض و مال كسي تجاوز كند و هر كس ميتواند عليه ستمگران بپاخيزد و زبان و قلم خويش را در خير و صلاح عامه به كار اندازد. در فصول بعد، از آزادي مطبوعات، آزادي سياسي و حقوق و اختيارات مردم و لزوم تعيين ماليات برحسب ثروت، بدون توجه به مقام و منزلت افراد، و لزوم انتشار بودجه يا دخل و خرج دولت، و مسئوليت وزرا و حكام در حوزه مأموريت خود مطالب جالبي نوشت و در پيرامون آزادفكري و آزادانديشي اروپائيان گفت كه در فرنگستان، بدگفتن و دشنام دادن و سب كردن آناني كه از دين و قوانين فرنگيها خارج هستند ناپسنديده و ممنوع است و دولت و مردم با دين و آيين احدي كار ندارند و كسي از كسي نميپرسد
______________________________
(1). فكر آزادي، از ص 183 به بعد.
ص: 454
در چه دين و آيين هستي و اين قسم سؤال بسيار زشت و ناپسند است.
رساله يك كلمه، مطلوب عامه واقع شد و در سال 1323 كه انجمن مخفي تشكيل گرديد كتاب و راهنماي سياسي آن انجمن بهشمار ميرفت ناظم الاسلام كرماني كه خود از اعضاي مؤسس آن انجمن بود، مينويسد «نوشتههاي مستشار الدوله براي اعضاي انجمن مخفي، سرمشقي وافي بود، و درواقع دستور العملي بود كه از آن قرار رفتار ميشد ...» «1»
مستشار الدوله در دوره شدت استبداد ناصر الدينشاه كه اداي كلمه «قانون» گناه نابخشودني بود، در دفاع از اصول آزادي و مساوات و سلطنت مشروطه، از پاي نايستاد.
در سال 1306 كه كارگزار مهام خارجه آذربايجان بود نامه مفصلي، توسط حسنعلي خان گروسي، پيشكار آن ايالت، به مظفر الدّين ميرزاي وليعهد نوشت كه در آن، به بيان افكار خود پرداخته و از حكومت استبدادي و رواج فساد در پايتخت، انتقاد كرده است و حل اختلافات مملكتي و ايجاد قانون و برقراري آزادي و مساوات و تغيير سلطنت استبدادي را به مشروطه، لازم شمرده و خواستار قانون اساسي گرديده است ...» «2»
رفتار وحشيانه عمّال ناصر الدينشاه
سخنان مستشار الدوله سخت و تند بود، و با مزاج دربار ناصر الدينشاه، خاصه در آن ايام كه دوره شدت استبداد بود، هيچ سازگاري نداشت. نويسنده با شهامت «يك كلمه» به زندان افتاد و به قزوين تبعيد شد. يك كلمه را آنقدر بر سرش كوفتند كه بر اثر عوارض آن چشمانش آب آورد و چند سال بعد در 1313 درگذشت ... خلق تشييع جنازه بزرگي از او كردند، گويي عكس العمل و انفعال اكثريت مردم، عليه جور و بيدادگري شاه بود ...» «3»
مستشار الدّوله با حسن نيت فراواني كه داشت در نامه سابق الذكر كه به سال 1306 به مظفر الدين ميرزا وليعهد نوشته بود، مشكلات كار دولت و ملت ايران را به تفصيل بازگو ميكند و راه علاج دردها را نشان ميدهد. اينك، جملهيي چند از اين نامه تاريخي را نقل ميكنيم: «... ممالك وسيعه ايران كه وطن اصلي و خانه واقعي شاهنشاه اسلام است، به عقيده كافه سياسيون در محل خوف و خطر است زيرا، كه ترقيات شديد السرعه همسايگان و افعال و اعمال خودسرانه و بيباكانه درباريان، قواي چندين هزار ساله دولت
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايران، ص 177، چاپ دوم.
(2). همان كتاب، ذيل صفحات 204- 186.
(3). فكر آزادي،، از ص 189- 198.
ص: 455
ايران را متلاشي نموده است ... بايد از اعمال گذشته چشم پوشيده و شروع به تأسيس قوانين تازه نمود ... بايد مساوات حقوقيّه به عموم اهالي و زيردستان از هر صنف و طايفه داده شود ... آنان كه عرض و جسارت مينمايند كه اداره و وزارتخانههاي حاليّه، ابدا عيب و نقص ندارد و محتاج به تغييرات نيست، حرفي است بيمغز، اين ناقص عقلان، از طفوليت تا امروز، به چپاول نمودن اهالي بيچاره ايران معتاد شدهاند و همين طورها شرف و مكنت ملت را گرفته، به خرقه خزورشمه طلا دادهاند و به اين حرفها، كه علما، خيرخواه دولت، و ولايات منظّم و رعيت آسوده و نوكر، دعاگو و قشون حاضر است، خود را مادام العمر از مسئووليت دولت خارج ميدانند ... اصلاح حال اهالي و زيردستان، بدون قانون، با ترقيات محيّر العقول اين زمانه مطابقت نداشته و ندارد ... چون قانون را مضرّ به حال خود ميدانند، تا جان در تن دارند اقدام به اين امر نخواهند كرد ... اين خيرانديشان! خانمان برانداز، تا دولت، قانوني نشود، چشم از منافع خود نپوشند ... پس برعهده مأمورين سياسي و ملكي است كه هميشه بر وفق مقتضاي عصر و احتياج زمان، رفتار نموده، هفتهيي يك روز به مفاد آيه كريمه «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» به اتّفاق يكديگر از روي حقيقت در تصفيه امور دولت و ملت شور نمايند ... حق، آفتابي است كه علي السّويه عالم را روشن و نوراني ميكند ... باز قسم به ذات پاك احديّت ياد ميكنم كه وضع قانون، هرگز منافي مذهب حقّه اسلام نيست و خلل و نقصي به دين و اسلاميان نميرساند بلكه به واسطه اجراي قانون، اسلام و اسلاميان به قواعد مترقيه نايل ميشوند و از دستبرد اجانب خلاص و آسوده شده و در انظار اهل عالم به عظمت و بزرگي زندگي مينمايند ...» «1»
حاج سياح و آثار و افكار او
در كتاب گرانقدر و پرارج خاطرات حاج سياح، اوضاع اجتماعي، اقتصادي و سياسي ايران در دوره قاجاريه، مخصوصا در عهد حكومت پنجاه ساله ناصر الدينشاه با كمال صداقت و صراحت تصوير شده است. اين مرد بيآرام و اصلاحطلب پس از 18 سال دوري از وطن در بمبئي بهوسيله آقا خان محلاتي نامهيي از مادر خود دريافت ميكند، سخت متأثر ميشود و براي ديدار مادر و زيارت وطن عزيز راه ايران پيش ميگيرد. همينكه كشتي او به بندرعباس نزديك ميشود تأثر و انقلابي در خود احساس ميكند، كه در كتاب خاطرات او منعكس است: «... اول خاك فارس، وطن محترم من است، نسيم وطن به رخسارم وزيده، لذّت ديگري درك كردم لكن اين نسيم را عفونت ظلم و بينظمي و بيترتيبي، زهرآگين
______________________________
(1). ناظم الاسلام، تاريخ بيداري ايران، از ص 186 به بعد (به اختصار).
ص: 456
كرده، از طرفي شادي وصول به وطن، از طرف ديگر از اندوه خرابي آن، حالي به من دست داد كه نميتوانم شرح بدهم ...» «1» پس از ورود به بندر بوشهر ميبيند كه اين شهر مستعد نيز مانند بندرعباس، وضعي درهم و آشفته دارد و به چشم خود ميبيند كه اين شهر «غسّالخانه» ندارد و زني مرده را، در آب دريا غسل ميدهند.
با تأسف بسيار مينويسد: «... وضع ايران را عجيب ميبينم مدت مديدي خارجه را ديدهام و تأسفها بر حال حاضر ايران، وطن محبوب دارم كه زياد در حال تنزّل است، همه به ظاهرسازي اكتفا ميكنند. پس از 18 سال دوري، انتظار داشتم كه تغييراتي در وضع مملكت انجام يافته و مردم در رفاه، و شهرها آباد شده باشد، ولي با ديدن بندر بوشهر معلوم گشت كه انتظاري بيهوده داشتهام ...»
مظالم احتشام السّلطنه و نايب او
«حكومت تمام بنادر با احتشام الدوله است كه نايب الحكومه او حاجي ابراهيم خان است، و دست تعدي هردو به سر بيچارگان دراز است، بهطوريكه به هيچچيز كسي كه دچار غضب ايشان ميشود ابقا نميكنند و كسي قدرت اظهار شكايت ندارد، چه سرها بريدهاند و چه اعضا قطع كرده، مالها بردهاند، چنانكه مردم محرمانه ميگويند.» «2»
در برازجان، محرمانه از ميزبان خود از وضع عمومي سؤال ميكند، او ميگويد:
«معتمد الدوله، شخص بيرحم، و خونخواريست كه به محض نسبت دزدي، سر ميبرد و از اين بابت راهها امن است. لكن ظلم عمّال حكومت نهايت نداد، بزرگان اين اطراف را به قتل رسانيده، حيدر خان را كه شخص معروف و متمّولي بود در اينجا كشته و هرچه داشت برد در منزل فرداي شما، حسن عليخان خشي را كه شخص بسيار معتبري بود به قتل رسانيده و هرچه داشت تصرف كرد. فعلا تمام اين صفحات چون ميّت در دست غسّال است ...» «4»
حاج سياح قبل از ورود به شيراز وارد كاروانسراي: «زنيان»، ميشود ميبيند «تلگرافچي انگليسي آنجا را تصاحب كرده به مسافري كه وارد شده بود فحش ميداد، كه چرا آنجا منزل كرده است، گفتم: آقا اينجا را براي عموم ساختهاند، شما بناحق تصرف كردهايد، باوجود ادّعاي تمدن، مردم را مانع شده ناسزا هم ميگوييد. من هيچ جاي دنيا نديدم خارجيان اينقدر تسلط پيدا كنند، گفت: تقصير از بزرگان شماست كه براي ما
______________________________
(1). خاطرات حاج سياح، به كوشش حميد سيّاح، ص 11.
(2) و (4). همان كتاب، ص 12 و 13.
ص: 457
حدّي نگذاشتهاند. با كمال تاسف تصديقش كردم ...» «1»
در شيراز حاج سياح با شخصيّتهاي مختلفي ملاقات و با آنان بحثهاي سياسي ميكند و به درد دل آنان گوش ميدهد ... همه ميگفتند ايشان بسيار مظلوم واقع شدهاند ...»
حقوق بشر در ايران عهد ناصري
مظالم و قدرت نامحدود حكّام و استانداران، قبل از استقرار مشروطيّت
فرهاد ميرزا يكصد و بيست هزار تومان، و يكصد و بيست قاطر گرفته پولها را بار آنها كرده و 125 طاقه شال كشمير هم گرفته روي بارها كشيده براي شاه به تهران فرستاده است، غير از آنچه براي خود گرفته، و از حاجي ميرزا محمد معدّل الملك هم 14 هزار تومان گرفته است.» بعد از مظالم و اختيارات نامحدود معتمد الدوله، و حمايت دربار از او سخن ميگويد و مينويسد كه معتمد الدوله در خارج شهر، در دروازه قصابخانه بناي مدّوري ساخته و به هركس تهمت دزدي زنند، او را زنده در گچ ميگيرند. بعد مينويسد معتمد الدوله بيدادگر، دو كار خير انجام داده است يكي كوتاه كردن دست اشرار و دزدان و ديگري كم كردن نفوذ ملاهاي منحرف است. شاهزاده، فهم و سوادش از اكثر اين ملاها بيشتر و خودش اديب است و خلافهاي اينها را ميداند.»
حاج سياح بنا به دعوت معتمد الدوله به ملاقات او ميرود و بين طرفين سؤال و جوابهايي درميگيرد. معتمد الدوله ميپرسد «نظم حاليه فارس را چگونه ميبيند؟» گفتم:
«قحط اشرار شده كسي را باقي نگذاشتهاند، لكن اين نظم شخصي است با حضرت اقدس والا هست و با رفتن شما ميرود» فرمود: «غير از سر بريدن و دست و پا بريدن و شكم پاره كردن، به خرج ايراني نميرود» گفتم: «از تربيت نبايد غفلت كرد. اين افعال ناشايسته از جهالت ناشي ميشود، اگر از كوچكي، مردم را تربيت، و قبح اين اعمال را خاطرنشان كنند. مردم خود ترك اينكارها ميكنند.» فرمود: «به تو نصيحت ميكنم در ايران، حرف تمدن به زبان نياور كه براي تو خطر جاني دارد.»
در شيراز، تاجري با حاج سياح ضمن درد دل ميگويد: «من تجارت دارم و تا چند پشت پدرانم در اين كار بوده و زحمت كشيدهاند. با همه اينها به قدر يك نايب الحكومه بوشهر ثروت ندارم. در ايران، حكومت و رياست است كه گنج باد آورد است. هرقدر
______________________________
(1). خاطرات، ص 15 به بعد.
ص: 458
حكمران شقيتر و بيرحمتر است و مردم را بيشتر قتل و غارت ميكند، در نزد دولت محترمتر و معتبرتر است.» حاج ميرزا محمود گفت: «خير، از حكومت هم بهتر كار ملايي است كه خطر حكومت را ندارد، هرچه ميكند منع و مذمّت ندارد، معزولي ندارد، از دخل خود به كسي نميدهد، از همه راحتتر است و بهتر عيش ميكند. صدر مجلس را ميگيرد، دستش را ميبوسند ... از هر تكليف آزاد است ... برندهترين اسلحهاش تكفير است ... آيا در دنيا از اين طايفه خوشبختتر وجود دارد؟» همه تصديق كردند ...» «1» محمد حسن گفت: «آقايان، اين سخنها محرمانه است بايد حرف حق را در ايران دفن كرد، ما هم بايد اين كلمات را در اين باغ دفن كنيم.» گفتم: «واقعا تقيه و خودداري از حق گفتن، مشكلتر از تشنگي و آب حاضر ننوشيدن است. من در ممالك آزاد به آزادي عادت كردهام.» «2»
حاج سياح پس از ورود به اصفهان با ظلّ السلطان ملاقات ميكند، شاهزاده به او ميگويد: «خواهش دارم با من بيملاحظه صحبت بداري.» من هم از وضع ترقيات ممالك و خرابي ايران شرحي بيان كردم در آخر فرمود: «تو تازه به ايران وارد شده و از اوضاع بيخبري البته در ايران از نظم و عدل و ترقي و تمدن حرفي بگويي به خرج نميرود سهل است، سبب اتهام و گرفتاري ميشود» تشكر نموده گفتم: «اين نصيحت را حاجي معتمد الدوله هم بمن كرده است ...» «3»
دربار و حكومت مطلقه ظل السّلطان
حاج سياح در جاي ديگر از كتاب خود درباره ظلّ السلطان مينويسد كه او «... دربار و سوار و تجملاتي دارد كه براي يك پادشاه بزرگ يك مملكت بزرگ زياد است. هزاران نفوس در حضر و سفر، هريك براي خدمتي، معطل از كارهاي لازمه زندگي بشريّت هستند و اينان هريك، چندين نفر اهل خانه و كسان و بستگان و خدّام دارند. همه بيكار و از اين راه، معيشت با رفاهيت ميكنند و اندوختهها دارند. تشكيلات شاهزاده معتمد الدوله و هريك از اعمام، بني اعمام و برادران و اولاد برادران و اولاد خواهران پادشاه و هريك از پسران شاه و بستگان و اقوام مادري هريك از ايشان، از اين قبيل تجملات و اندوختهها دارند و هريك، املاكي در نقاط مختلف ايران تمّلك كردهاند. انسان حيرت ميكند از اينكه
______________________________
(1). البته منظور گوينده روحانيون منحرف است
(2). سفرنامه حاج سياح، از ص 20 به بعد.
(3). همان كتاب، ص 37.
ص: 459
اينقدر اشخاص بيشغل و كار، با اين ثروتها، براي چه ابدا كاري كه براي ملت و مملكت به كار آيد، ندارند ...»
وضع مردم
اشاره
«از طرف ديگر اگر گردش كني، ولايات و دهات و رعايا را ميبيني، هزاران نفر بهقدر يك نفر از اينان ثروت و اسباب زندگي ندارند، حتي بسياري ساتر عورت ندارند و گاهي در شبانهروز به غير علف صحرايي نمييابند، اين افراط و تفريط، يك مملكت را قطعا دچار نابودي و اضمحلال خواهد كرد، و در هيچ نقطه عالم اين ترتيبات جاري نيست ...» «1» سپس حاج سياح مينويسد: ثروت بيكران ظل السلطان و اعوان و انصار و بستگان او، تمام، از يك ولايت دريافت شده، حالا عاقل بايد تصور كند كه براي گرفتن اين مقدار اموال مردم، چه جانها تلف شده، و چه شكنجه و حبس و زنجيرها و چوب و فلك و تازيانه استعمال شده و چه دلها سوخته و چه اشكها ريخته و چه آهها به آسمان بلند شده و چه نالهها اوج گرفته؟» در حال سواري، ظل السلطان از او ميپرسد در شيراز حاج معتمد الدّوله را ديدي؟ گفتم بلي دروازه قصّابخانه را هم ديدم، گفت ميدانم چه ميگويي من با اينكه پسر ارشد پادشاهم، در تمام عمرم به قدر يك روز حاجي معتمد الدّوله قتل نفس نكردهام ... بعد به حاج سياح ميگويد: «نميداني اين عنوان بابيگري چه خدمتها به اغراض ملاها و امرا كرده، شاه هم خوب وسيلهيي بدست آورده و عدهيي از مردم را به اين تهمت پامال نموده است.» «2»
حاج سياح در صفحه 57 سفرنامه خود مينويسد: «در نراق، چند ورق قرآن نيمهسوخته را بيرون آوردند كه اين كار بابيان است، دولت، مصطفي خان عرب را مأمور كرد و او با ملّاي محل يعني حاج ميرزا محمد، شريك و همدست شده به جان مردم افتادند. مردم را براي تحقيق در يكجا جمع كردند، به محض اجتماع بدون سؤال و جواب همه را دستگير كرده، بسياري را كشتند و تمام خانهها را غارت كردند. زن و مرد و صغير و كبير آواره به اطراف شدند ... قحط عمومي پديد آمد ...» حاج سياح، پس از رسيدن به محلات و ملاقات مادر، راه تهران پيش ميگيرد و از اينكه در طول دهها سال كمترين تغييري در اوضاع مملكت پديد نيامده، اظهار تأسف ميكند و مينويسد: «راهها چنانكه در اول خلقت عالم بوده اصلاحي نشده، معدنها زير خاك پنهان، صحراها باير و مردم در نهايت عسرتند، افسوس كه اين مملكت در دست ما جاهلان، مظلوم مانده
______________________________
(1). همان كتاب، ص 39 به بعد.
(2). سفرنامه حاج سياح، ص 40.
ص: 460
است ...» «1»
براي اينكه بيشتر با اوضاع آشفته اجتماعي ايران، قبل از استقرار مشروطيت آشنا شويم جملهيي چند از كتاب وقايع اتفاقيه نقل ميكنيم:
از غرّه جمادي الاولي تا 27 جمادي الاولي 1291 قمري: «هفده نفر دزد را كه قبل از ورود نوّاب اشرف والا حسام السلطنه گرفته محبوس بودند، پانزده نفر از آنها را نواب والا فرمودند در ميدان توپخانه سر بريده و شكم پاره نمودند. و دو نفر را دست بريدند ...» «2»
از چهارم ربيع الثاني تا سلخ ربيع الثاني 1291:
«نواب جمال الدين ميرزا كه از بابت باقي مالياتي در حبس بود، دو هزار تومان از بابت باقي مالياتي و هشت هزار تومان به نواب والا حسام السّلطنه داد و مستخلص گرديد، شش هزار تومان ديگر را جناب ظهير الدوله قبول نموده كه رفع و رجوع نمايند.» «3»
«دو روز قبل، زنها هجوم كرده در منزل حكومت به جهت نان، محمد رضا خان بيگلر بيگي خواسته كه برود خدمت حكومت، زنها مشار اليه را از اسب به زير ميكشند، خواستند اذيّت كنند، فراشان حكومتي رسيدند و زنها را دور كردند، بعد كه بيگلر بيگي ميرود خدمت حكومت، حكومت تغيّر زيادي به مشار اليه مينمايد.» «4»
از 4 جمادي الاولي 1299:
«شبهنگام در بازار وكيل دكان صرافي را بريدهاند، چون شمش نقره در آن دكان سراغ داشتند، به هواي آن رفته بودند، ولي چيزي از آن شمش نقره به دست نياوردهاند، قدري پول بردهاند. اين اوقات شبها دكان و خانه، بيشتر از سابق بريده ميشود و دزد هم به قراري كه ميگويند از عملهجات حاجي آقا جان فراشباشي بيگلر بيگي است و هرچه سرقت ميشود ديگر ممكن نيست كه پيدا شود و دزد را به دست نميدهند.» «5»
«جناب صاحب ديوان، يكي از انباردارهاي معتبر شيراز را گرفته از بابت مغشوش بودن جنس، و ميخواستند او را نسق نمايند، جناب شيخ الاسلام توسط نموده، چوب زيادي زدند و عمّامه دور گردنش انداختند، در بازارها گردانيدند.» «6»
______________________________
(1). همان كتاب، ص 65.
(2). كتاب وقايع اتفاقيه (مجموعه گزارشهاي حفيهنويسان انگليس در ولايات جنوبي ايران از سال 1291 تا 1332 قمري)، به كوشش سعيدي سيرجاني، تهران خردادماه 1361، ص 10.
(3). همان كتاب، ص 8.
(4). همان كتاب، ص 103.
(5). وقايع اتفاقيه، ص 153.
(6). همان كتاب، ص 269.
ص: 461
«ديگر آنكه سارق دست بريده، كه دو سه ماه قبل گرفتار شده بود و به اصفهان فرستاده بودند و از آنجا جناب صاحب ديوان به شيراز آورده بود، همان روزي كه آدم قوام الملك را سر بريدند او را هم سر بريدند. «1»
«ديگر آنكه يهوديها، يك هفته روزه داشتند، شب و روز در مساجد خود پاي تورات دعاي باران ميكردند، الحمد لله بعد از زلزله چندين ساعت باران خوبي آمد خلق از اضطراب بيرون آمدند.» «2»
از 27 ذيقعده 1310 مطابق 12 جون 1893:
«دوسه روز است كه نان قدري فراوان است، جهت اين است كه از طرف حكومت حكم شده خبّازان نان را يك من چهار عباسي بفروشند و نيز حكم شده جنس نو، و هرچه وارد شهر ميكنند به هر تسعيري كه ميخواهند بفروشند ...» «3»
از غره محرم 1311 در شيراز:
«بعضي از اقمشه تجار خارجه و داخله را در صحراي بيضا برده بودند، دزد آنها بدست آمده و بعضي از تنخواه هم پيدا شده است.» «4»
«ديگر آنكه يك نفر آبادهاي در راه آباده ميخواسته طفلي را برهنه كند، فرياد و صدا ميكند، او را خفه كرده بود. اين خبر به حكومت رسيد، قاتل را در آباده گرفته آوردند به شيراز بردند در ميدان، سر او را بريدند.» «5»
«ديگر آنكه شخصي ارسنجاني عموي خود را كشته بود مأمور حكومت رفته او را به شهر آوردند و در ميدان توپخانه سر او را بريدند.» «6»
«ديگر آنكه به جهت اين معجزهاي كه در بادكوبه روز عاشورا واقع شده، در مسجد وكيل بنا به خواهش حاجي سيد علي اكبر، جناب صاحب اختيار، سه شب چراغان نمودند.» «7»
«ديگر آنكه دو نفر سرباز از فوج ساعد السّلطنه ميان ظهر مست كرده دست به قمه در ميان بازار وكيل بدمستي ميكردند، اهل بازار را قريب 20 نفر زخمي كرده بودند ساعد السّلطنه خودش سوار شده ميرود تنبيه زياد ميكند. مجروحين اهل بازار را ميآورند در منزل حكومت، جرّاح آوردند زخمهاي آنها را بستند و قرار شد
______________________________
(1). همان كتاب، ص 269.
(2). همان كتاب، ص 541.
(3). وقايع التفاقيه، ص 432.
(4) تا (7). از همان كتاب، ص 435، 436، 437.
ص: 462
ساعد السلطنه ديه زخمهاي آنها را بدهد.» «1»
جمادي الاولي 1317:
«خسرو گبر، نذري كرده بود كه روي قبر خواجه حافظ، بقعهاي بسازد، قريب صد توماني هم به حاجي سيد علي اكبر و ميرزا هدايت الله پيشنماز و بعضي از علما داده بود كه مانع از ساختن نشوند. بعد، از آهن و تخته بقعه قشنگي ميسازد. حاج سيد علي اكبر جمعيّتي برميدارد ميبرد در حافظيه، بقعه را خراب ميكند. حكومت ابدا درصدد مؤاخذه حاج سيد علي اكبر برنيامده است ولي مردم خيلي به حاجي فحش ميدهند. «2»
«از قرار مذكور، مظفّر نظام كه به اصطهبانات رفته بود لابد شده، توپ بسته به شهر اصطهبانات، خيلي جاها را خراب كرده و قريب بيست سي نفر هم كشته شدهاند.» «3» (29 رمضان 1317)
«شخص خبّازي نان به سنگ كم فروخته بود به جناب سهام الدّوله عرض ميكنند، ميفرستد او را آورده چوب زيادي ميزنند و او را مهار كرده در بازار ميگردانند.» «4» (30 ذيقعده 1321)
مظالمي كه ذكر كرديم نمونه و نمو داري بود از وضع قضايي و سازمان حكومتي و اداري ايران قبل از استقرار مشروطيت. «5»»
ديگر مجاهدين راه آزادي و قانون
شيخ احمد روحي
روحي يكي از ترقيخواهان و اصلاحطلبان عصر ناصري و از مشاهير ازليان و داماد ميرزا يحيي نوري معروف به صبح ازل و مترجم كتاب حاجي بابا از انگليسي به فارسي و ژيل بلاس)Gil Blas( از فرانسه به فارسي است و يكي از تأليفات مهم او هشت بهشت است كه كتاب مبسوط مفصلي است،
______________________________
(1). همان كتاب، ص 437.
(2). همان كتاب، ص 582.
(3). همان كتاب، ص 596.
(4). همان كتاب، ص 731.
(5). مواردي كه ذكر كرديم به پيشنهاد دوست و همكار فاضل ارجمند آقاي حسين شهسواراني، از كتابخانه خصوصي آقاي دكتر سهيدي رئيس محترم بيمارستان ساري استنساخ و نقل گرديده است.
ص: 463
در شرح عقايد ازليان از فرق بابيّه و رد طريقه بهاييان و علل و اسباب افتراق بابيه به ازلي و بهايي و فلسفه اين مذهب جديد، كه باب آورده، و علاوه بر مباحث مذهبي و جدلي مشتمل است بر فوايد كثير و مهمي از تاريخ وقايع دوره اول بابيّه و تراجم احوال عده كثيري از قدماء ايشان، و كتاب مزبور يكي از مآخذ عمده مرحوم ادوارد براون، مستشرق معروف انگليسي بوده است ... روحي مرد فاضل، مطّلع و هنرمند باذوقي بوده و طبع شعر نيز داشته و «روحي» تخلّص شعري وي بوده و از مطالعه ترجمه حاجي بابا به فارسي روان شيواي سليس كه به اهتمام او به عمل آمده و به توسط ميجر فيلوت)Magar a .c Phillot( انگليسي با توضيحات و حواشي به انگليسي در سنه 1905 ميلادي در كلكته به طبع رسيده است، واضح ميشود كه شيخ احمد روحي، علاوه بر فضايل ديگر، يكي از نويسندگان زبردست زبان فارسي بوده است. تولد وي در سنه 1263 قمري، به روايتي ديگر در 1272 قمري، در شهر كرمان بوده، و تحصيلات اوليّه خود را از علوم عربيه و فقه و اصول و حديث، در همان شهر نزد پدر خود آخوند ملا محمد كرماني، كه از علماي كرمان بود به اتمام رسانيده است و سپس در سنه 1302 قمري با ميرزا آقا خان كرماني كه وي نيز از مشاهير ازليان زمان خود بوده به اصفهان و تهران و رشت و از آنجا در حدود 1305 قمري به اسلامبول سفر كردهاند و در اين شهر اخير بالاخره رحل اقامت افكندهاند ... و در آنجا شيخ احمد روحي زبانهاي انگليسي و فرانسه و تركي عثماني را فرا گرفت.»
آشنايي با آزاديخواهان
در اسلامبول، روحي پس از آشنايي با خبير الملك به اتفاق ميرزا آقا خان كرماني در حلقه ارادت سيد جمال الدين اسدآبادي كه در آن اوقات سنه (1309 يا 1310 قمري) برحسب دعوت سلطان عبد الحميد به اسلامبول آمده و در آنجا مقيم بود وارد گرديدند و به همراهي و هواخواهي او، شروع به تبليغ اصول آزادي و مشروطيت، و ارسال مكاتيب به اطراف ايران و عراق عرب و تهييج روساي روحاني شيعه، برضد ناصر الدينشاه و ميرزا علي اصغر خان امين السّلطان و حكومت استبدادي ايران نمودند، اولياء دولت ايران از اينگونه حركات مشوّش شده به وسيله سفير خود در اسلامبول، دستگيري آن سه نفر را درخواست كردند ... سلطان، آن سه تن را به طرابوزان تبعيد و در آنجا محبوس نمود. پس از قتل ناصر الدينشاه، دولت ايران، رسما به باب عالي شكايت نمود و آنها را قاتل ناصر الدينشاه معرفي كرد و جدا تسليم ايشان را به دولت ايران، درخواست نمود. مأمورين عثماني، آن سه نفر را، چنانكه
ص: 464
قبلا گفتم، به مأمورين دولت ايران تسليم كردند و ايشان آنها را به تبريز آوردند، و محمد علي ميرزا قاجار، كه به تازگي در آن ايام وليعهد شده بود شبانه حضرات را در خانه مخصوص خود محبوس نمود و چند روزي از آنها به عناوين مختلف استنطاقاتي به عمل آمد.
قتل فجيع آنان به فرمان محمد علي ميرزا
بالاخره در روز چهارم يا ششم ماه صفر 1314 قمري، محمد علي ميرزا، در حفيه آنها را در همان خانه اختصاصي خود در زير درخت نسترن، يكييكي را داد سر بريدند، درحاليكه خودش در بالاخانه نشسته تماشا ميكرد و سپس پوست سر آنها را به رسم منفور و وحشيانه آن عصر كشيده پر از كاه نموده به تهران فرستادند، و نعشهاي آنها را همان شب، در «داغپولي» زير ديوار گذارده، ديوار را روي نعشها خراب كردند. شب بعد ميرزا صالح خان وزير اكرم، نايب الحكومه آذربايجان محرمانه فرستاد و نعشها را بيرون آورده و غسل داده و كفن نموده و در قبرستان همان محله دفن كردند ...» «1»
«شيخ احمد روحي، كه تشنه آزادي و اصلاحات اجتماعي بود، چند ساعت پيش از كشته شدن به ميرزا صالح خان وزير اكرم نايب الحكومه آذربايجان گفته بود: «ميداني اين چه زنجيري است كه به گردن ما زدهاند؟ اگر ميدانستيد، اين زنجير را از طلا درست نموده روزي يك مرتبه به زيارت آن ميآمديد ...» «2»
شيخ احمد، مردي فاضل و مطلع و هنرمند و باذوق بود و طبع شعر نيز داشت ...
راجع به بابي يا بهايي بودن ميرزا آقا خان كرماني و شيخ احمد روحي شايد بتوان قبول كرد كه اين دو مرد صاحبنظر، در عنفوان شباب چندي به اين افكار تمايلي نشان داده باشند، آنچه مسلم است حدود فكر و انديشه آنها مخصوصا پس از آمدن به اسلامبول و آشنايي با علوم و معارف جديد بسيار بالاتر از آن بود كه تحت تأثير گفتههاي با بيان يا بهائيان قرار گيرند ...
ميرزا حبيب اصفهاني
يكي از نويسندگان باذوق و آزادانديش ايران، در اوايل قرن چهارم هجري، ميرزا حبيب اصفهاني است كه با شيخ احمد روحي
______________________________
(1). نقل و تلخيص از مجله يادگار، سال سوم، شماره دهم، از ص 17 به بعد.
(2). تاريخ بيداري ايرانيان، ص 155.
ص: 465
آشنايي و معاشرت داشته است. وي در ايام اقامت در استانبول به تدريس زبان فارسي مشغول بود و در همانجا تصميم گرفت كه دستور زبان فارسي يا دستور سخن را به رشته تحرير درآورد و ظاهرا همين كتاب، راهنماي ديگران و از جمله ميرزا عبد العظيم خان گركاني در تاليف سه دوره صرف و نحو فارسي گرديده است.
ارزش كتاب حاجي بابا اصفهاني
شاهكار زندگي ميرزا حبيب، ترجمه كتاب حاجي بابا در اصفهان است «در باب كتاب حاجي بابا، سيد محمد علي جمالزاده اخيرا به اين نتيجه رسيده كه ترجمه اين كتاب با آن عبارت شيرين و پخته و ممتاز و مشحون از لطايف ادبي، جز به قلم ميرزا حبيب اصفهاني انجام نگرفته است، و پس از آن مجتبي مينوي در بازگشت از سفر تركيه، عكس آثار خطي و چاپ شده ميرزا حبيب را كه در كتابخانه دانشگاه استانبول موجود و ترجمه حاجي بابا اصفهاني نيز جزو آنها بود، به ارمغان آورد و با پيدا شدن عين ترجمه به خط ميرزا حبيب و مخصوصا مقدمه كوتاهي كه مترجم بر آن نوشته و عينا نقل ميشود، ديگر شبهه و ترديدي باقي نميماند كه اين كتاب انتقادي و آموزنده را ميرزا حبيب خود، از ترجمه فرانسوي آن، به فارسي درآورده است.»
اينك مقدمه:
«كتاب حاجي بابا در اصفهان، كه از زبان انگليسي به فرانسوي و از زبان فرانسوي به فارسي به اهتمام بنده كمينه حبيب اصفهاني كه با زبان عامفهم و خاصپسند، و با اصطلاحاتي معروف و مشهور ترجمه شده است و حسن و قبح و فايدهمندي و ضرررسانيش حواله به مؤلف اصلي شده، و نسخه حاجي بابا در لندن نسخه ديگر است كه در آن تزييف (يعني خوار شمردن) انگلستان است، چنانكه در اين، تزييف ايرانيان است، بلكه تزييف مسلمانان عموما، و انشاء اللّه آن هم ترجمه خواهد شد و مترجم مورد مؤاخذه از جانب شرع و عرف نخواهد گرديد:
من نه اين، از جيب و انبان گفتهامآنچه را گوينده گفت، آن گفتهام موريه و كتاب حاجي بابا: حاجي بابا كتابي است كه آن را جيمز موريه به قصد انتقاد از ايرانيان و نمودن و نشان دادن جهات زشت آداب و رسوم ايراني، به رشته تحرير كشيده است.
جيمز موريه اصلا از مردم فرانسه و تبعه انگليس بود. وي در سال 1194 ه. ق در
ص: 466
«ازمير» متولد شد و در آنجا با آداب شرقي و زبانهاي تركي و فارسي آشنا شد. پدرش كه كنسول انگليس در استانبول بود او را هم، وارد خدمت وزارت امور خارجه انگليس كرد ...» «1»
موريه جمعا 6 سال به سمت منشيگري سفارت، در ايران ماند و با بسياري از آداب و اخلاق ايرانيان آشنا شد. كتاب حاجي بابا پس از مراجعت به انگلستان منتشر شد. عدهيي مندرجات آن را خستهكننده و تكراري شمردند و بعضي مطالب آن را شايسته آن دانستند كه با داستان ژيل بلاس اثر «لسار» در يك رديف قرار داده شود. با اينكه موريه در تحرير مطالب و تصوير معايب اخلاقي و اجتماعي ايرانيان بيطرف نبوده است معذلك كتاب او براي بيداري و انتباه جامعه ايراني اثري است كمنظير، نثري كه در ترجمه ميرزا حبيب به كار رفته از بهترين نثرهاي عهد اخير است. سرتاسر كتاب با اشعار مناسب از خود مترجم و استادان سخن فارسي، و آيات و احاديث و امثال و اصطلاحات، چنان مشحون و آراسته است كه گويي در اصل به زبان فارسي نوشته شده است. و به گفته ملك الشعراي بهار «گاهي در سلامت انسجام و لطافت و پختگي مقلّد گلستان و گاه در مجسّم ساختن داستانها و تحريك نفوس و ايجاد هيجان در خواننده نظير نثرهاي فرنگستان است. هم ساده است و هم فني، هم با اصول كهنهكاري استادان نثر موافق و هم با اسلوب تازه و طرز نو، همداستان، و از جمله يكي از شاهكارها قرن سيزدهم هجري است ...» «2»
فعاليّتهاي اجتماعي و سياسي عليه استبداد ناصري
اعلاميه محرمانه مجمع آدميت
يكي از اقدامات متهوّرانه مجمع آدميت اين بود كه در اواخر سلطنت ناصر الدينشاه، 24 نفر از رؤساي جوامع آدميت در تهران گرد آمدند و اعلاميهيي منتشر ساختند و مظالم و بيكفايتي شاه و گردانندگان حكومت قاجاريّه را در سراسر ايران برملا ساختند، كه چكيدهي آن اين است: «... هرجومرج امور دولت و فلاكت آحاد ملت همان است كه ميبينيد، در هيچ نقطه روي زمين، هيچ ايل وحشي نيست كه به قدر خلق ايران از حقوق آدميت محروم
______________________________
(1). نقل و تلخيص از كتاب صبا تا نيما، ج 1، ص 395 به بعد
(2). سبكشناسي، ج 3، ص 366.
ص: 467
مانده باشد. فقر، قحطي، اسيري، ذلت، رسوايي، هيچ بلّيه نمانده كه بر سر اين ملك و ملّت جمع نكرده باشند.
آنچه داشتيم گرفتند، آنچه بود خراب كردند. آنچه توانستند فروختند و آنچه هم باقيمانده همه را يقينا به باد فنا خواهند داد. بعد از 50 سال سلطنت و پس از آنكه ايران را مبدل به يك قبرستان ساختند، حال تازه در تهران ميخواهد قانون بگذرانند- مقصود واضح است: همان فريب خلق و همان كامراني و ظلم كه در اين مدت مديد، سنت اولياي اين سلطنت بوده است، از يك دستگاهي كه بنيانش تماما بر غصب و بر ظلم باشد چه قانوني ميتوان منتظر بود. غاصبين حقوق ملت در دنيا فقط يك قانون شناختهاند: پول بده و الا سرت را ميبرم. غلام ما بشو، و الا شكمت را پاره ميكنم؟ آنچه ميكنم همه را تحسين كن و الا تو را و خانه تو را و عيال تو را آتش ميزنم. گوش كنيد اي برادران عزيز، گوش كنيد- در تحقيق امور ملل، اول نكته كه بر عموم اولياي عالم ثابت شده آن است كه وجود «قانون» در هيچ ملك ظاهر نميشود مگر به همدستي سه قدرت جداگانه: 1. قدرت وضع قانون، به وسيله نمايندگان مردم، 2. قدرت اجراي قانون، بهوسيله قوه «مجريه»، 3.
قدرت مراقبت اجراي قانون بهوسيله قوه قضائيّه» ...» سپس نويسندگان اعلاميّه خطاب به خوانندگان خود ميگويند «... به صراحت خبر ميدهيم كه اين مجلس ملّي براي خلق خالي از نتايج كلي نخواهد بود ... امروز جميع آدميان اين ملك، دوست و برادر و همدست و فدوي شما هستند، در عوض اين ارادت و محبّت عام، از خلق هيچ توقعي نداريم مگر صفاي آدميت و فكر همت و رستگاري- در مراحل اين اتحاد نجاتبخش، هيچ اقدام، هيچ حرف و هيچ انديشه و فكري نخواهي يافت كه مطابق مصلحت عام و مؤيّد سعادت آحاد ملّت ايران نباشد.»
فعاليّت مجمع آدميت
مجمع آدميت در تهران و 18 شهرستان ديگر، مراكزي براي تبليغ آراء و نظريات خود تشكيل داد. در يكي از شعب خود در تهران به نام «جامعه آتشكده» كه به قول نويسنده روزنامه قانون «علم و غيرت و آتش آدميت در آنجا جمع است» برگزيدگان قوم هفتهيي لااقل يكبار در آنجا جمع ميشوند و با رعايت اختفا در كمال آزادي، در مسائل مختلف سخن ميگويند. يكي از مسائلي كه مورد بحث قرار گرفت، عدم پرداخت ماليات به دولت و دربار فاسد قاجار بود.
ص: 468
مطالبه قانون و اعلام صورت مخارج
ملكم مينويسد: «شرط يك دولت حسابي اين است كه هر سال حساب دخل و خرج خود را به يك ترتيب صحيح اعلام نمايد ...
اين قرار عادلانه ... در اين ملك بالمّره مجهول مانده است. در كل ايران احدي نيست كه بتواند بگويد اين ماليات نقد و جنس و اين همه سرباز و خزاين طبيعي كه از ما ميگيرند به چه قانون و در كجاها صرف مينمايند، ديوانيان ما بدون رعايت هيچ قانون و بدون هيچ ترس و مؤاخذه هرقدر و هرطور كه ميل دارند مال مردم را ميخورند و به هر نحو كه دلشان ميخواهد صرف آن كارهاي غيرقانوني ميكند ...» «1»
نمايندگان طبقات مختلف در مشهد بهطور محرمانه جلسهيي دارند و پس از بحث در پيرامون چگونگي پرداخت ماليات از علماي بزرگ ايران استفتاء نمودند كه آيا به دولت بيقانون، بايد ماليات داد يا نه؟ اكثر علما جوابهاي صريحي دادند و يادآور شدند كه وصول ماليات، بايد تحت نظم و قاعده صحيحي قرار گيرد. يكي از علما و سادات آذربايجان نوشت: «... به دولت بيقانون نبايد ماليات داد. واقعا اين چه حماقت بود كه مال و جان خود را بدون هيچ حساب و كتاب و بدون هيچ عوض، به اين دولت و ديوان بيقانون تسليم ميكرديم.» از كردستان و فارس نيز جوابهاي مساعدي از طرف علماي وقت رسيد.
پيشنهاد كودتا
در يكي از مجامع آدميت يكي از سرتيپهاي افواج قشوني به رئيس مجمع پيشنهاد ميكند به او اجازه داده شود كه شبانه به تهران حمله كند و امناي دولت را دستگير نمايد، ولي رئيس مجمع، اين كار را فعلا ضروري نميداند و ميگويد اكنون بايد به بيداري مردم و ترويج اصول آدميت و تزييد افراد، و تشريح مفهوم آزادي و دموكراسي اقدام نماييم ولي او ميگويد اين حرفها بيحاصل است ... اگر به من اجازه دهيد با يك فوج خود، در يك شب همه اين كثافتها را جاروب و پاك ميكنيم.
روزنامه قانون
با تمام كارشكنيها، و مراقبتهاي مأمورين دولت، روزنامه قانون در بيداري مردم نقشي مؤثر و اساسي داشت. در يكي از شمارههاي روزنامه قانون، نامه اعتراضآميز امرا و افسران ارتش منعكس گرديد كه قسمتي از آن چنين است:
______________________________
(1). روزنامه قانون شماره 12
ص: 469
«اي اولياي دولت، اين چه اوضاع و اين چه محشريست كه برپا كردهايد ... ما اهل نظام تا كي بايد در دست شما اسباب شقاوتهاي ملتكش بشويم و در ازاي اين اطاعت و بردباري، چه ننگهاست كه بر ما تحميل كردهايد ... در ميان ما آدمها هست كه هفت پشتشان در خدمت اين دولت فداكاري كرده و حتي شهيد دادهاند، و حالا شما بدون هيچ شرم آنها را مجبور ميكنيد كه از براي تحصيل چند شاهي مواجب كثيف خود بروند و كفش غلام بچههاي آبدارخانه را روزي هفتاد دفعه ببوسند ... اين مواجب از همان ماليات است، كه ما خلق ايران به جهت حفظ حقوق خودمان ميدهيم و شما به آن رسوايي صرف اسيري اين خلق ميكنيد.
گذشت آن وقتي كه ما شما را ولينعمت خود تصور ميكرديم ... آواز قانون، ما را بيدار كرد. حالا ميبينيم كه روزگار، ما را براي عبوديّت امثال شما نيافريده است ... ما اهل نظام بايد مستحفظ حقوق ملت باشيم نه اينكه در دست شما، مثل حيوانات سبع برادران ديني و ابناي وطن خود را به جهت رضاي خاطر شما در زير لگد افواج، زجركش نماييم- حالا به درستي فهميدهايم كه همه اين بدبختيهاي ايران، از غفلت و از عدم اتفاق ما بود. حالا به شما خبر ميدهيم كه معني و قدرت اتفاق را فهميده و مرد پيكار شدهايم.
حالا ديگر ... عوض اينكه ... آلت شكنجه اين ملت بشويم چاكر باشعور ملت ايران و مستحفظ حقوق آدميان خواهيم بود. بعد از اين جان خواهيم داد، اما از براي حقوق آدميت خودمان ...»
پيشنهاد تشكيل مجلس شوراي كبراي ملي
در اواخر سال 1307 ه 1890 ميلادي از طرف لژهاي آدميت تهران، براي اولين بار از لزوم تشكيل شوراي كبراي ملي سخن رفته است. در اعلاميه مجمع آدميت تهران خطاب به اولياي دولت چنين ميخوانيم: اي اولياي دولت: اين اوضاعي كه در ايران برپا كردهايد زندگي و آسايش اين ملت را محال ساخته است بايد اين اوضاع را تغيير داد ...
اولا ميخواهيم امنيت مالي و جاني داشته باشيم، ثانيا ميخواهيم اسبابي فراهم بياوريم كه عنان امور دولت در دست برگزيدگان ملت باشد. ثالثا ميخواهيم همانطور كه در عموم دول آزاد و مترقي معمول است ماليات ما صرف حفظ حقوق ملت و اسباب آبادي مملكت شود ... رابعا ميخواهيم در ايران يك مجلس شوراي كبراي ملي ترتيب بدهيم كه در آن مجلس اعاظم علما و مشاهير عقلاي مملكت حقوق دولت و ملت را موافق اصول شريعت و عدالت، مستقلا معين و حفظ حدود مقرره را دايما مراقبت نمايند ...»
ص: 470
نقش سياسي و اجتماعي روزنامه قانون
روزنامه قانون از سال 1307 تحتنظر ميرزا ملكم خان و عدهيي از آزاديخواهان، در لندن بطور ماهانه منتشر ميشد. محل چاپ آن دفترخانه كمپاني انطباعات شرقي در كوچه لمبارد، نمره 38 در لندن بود، و بهطور محرمانه در تهران و تبريز توزيع و به دست علاقمندان ميرسيد.
در شمارههاي مختلف اين روزنامه، از قانون، مجلس شوراي ملي، حكومت دستهجمعي، دفع ظلم و رفتارهاي ظالمانه وزرا و عمال دولت و حكام و جز اينها بحث و گفتگو شده است. در بعضي از شمارهها نيز سخن از تشويق مردم به سرنگون كردن حكومت مطلقه و خارج شدن از قيد عبوديت اقليت فرمانروا، به ميان آمده است.
نگراني دولت
پس از آنكه ناصر الدينشاه از مطالب و مندرجات اين روزنامه آگهي يافت ورود آن را به ايران قدغن كرد. ولي آزاديخواهان شمارههاي آن را به هر ترتيبي بود بدست ميآوردند و در مجامع مخفي ميخواندند و به دوستان و همفكران خود ميدادند.
عبد الحسين نوايي، در مجله يادگار مينويسد: «وقتي به ناصر الدينشاه خبر دادند كه مجمعي از آزاديخواهان تشكيل شده و روزنامه قانون از اينجا به اطراف منتشر ميشود، بلافاصله انجمن را محاصره و غارت كردند و افرادش را كه بالغ بر 12 نفر ميشدند اسير نمودند و در خانه كامران ميرزاي نايب السلطنه حبس كردند. يكي از آنها بهنام حاج سياح محلاتي، خود را از بالاخانه پرت كرد و پايش شكست.» نويسنده در جاي ديگر مينويسد: «ملكم، در نوشتن روزنامه آلت و واسطهيي بيش نبود، بلكه انگليسيها چون با امين السلطان، صدر اعظم ناصر الدينشاه، كه شديدا به سياست تزار روس تمايل نشان ميداد، ميانه خوبي نداشتند، ميخواستند به دست ملكم و با روزنامه قانون از شاه و دربار انتقام بگيرند.
كساني كه با روزنامه قانون، و مقالات و نظريات ملكم، و تلاشهاي سياسي او در ايران و خارج از ايران آشنا هستند، بخوبي ميدانند كه اين روزنامه در بيداري مردم و مخصوصا در آگاه ساختن بورژوازي و مردم باسواد و شهرنشين، با تحولات و انقلابات اجتماعي و اقتصادي اروپا، نقش اساسي داشته و مردم در سايه اين تبليغات و تلاشهاي ديگر مجاهدين و آزاديخواهان، متوجه شدند كه تنها راه نجات از حكومت فردي، تحصيل قانون اساسي، و شركت مستقيم در انتخابات آزاد است. و اين مطلوب عالي و گرانقدر
ص: 471
بهدست نميآيد، مگر از راه مبارزه مداوم و آگاهي و اتحاد و همكاري همه مردم و جنگ با شاه و عمال فاسد او، كه ميكوشند حتي الامكان قدرت و اختيارات نامحدود خود را از كف ندهند.» «1»
ديگر منتقدين اجتماعي
در جريان مبارزات اجتماعي و سياسي مردم ايران در راه استقرار مشروطيت و حكومت قانون، غير از فتحعلي آخوندزاده، عبد الرحيم طالبوف، ميرزا ملكم خان، سيد جمال الدين اسدآبادي، مستشار الدوله، حاج سياح، شيخ احمد روحي و ميرزا حبيب اصفهاني و جمعي ديگر، مرد اصلاحطلب و خيرخواهي بهنام حاجي زين العابدين مراغهيي، در رمان سياسي خود «سياحتنامه ابراهيم بيك يا بلاي تعصّب» وضع اجتماعي، سياسي و اقتصادي ايران را مورد مطالعه و انتقاد قرار داده است «... ابراهيم بيك در خط سير طولاني خود، آنچه را كه ديده و آنچه را كه بر سرش آمده به تفصيل مينگارد ... اوضاع كلي مملكت را به باد انتقاد ميگيرد ... هرچه در پايتخت و ديگر شهرها ديده است از ناآگاهي و پريشاني و دربدري مردم و سرگرداني آنان، در كارهاي پوچ و بيهوده، و فريبكاري بعضي از ملايان و ستمگري و دزدي و رشوهخواري حكمرانان و غفلت و بيپروايي دولت و خرابي مدارس و مكاتب و بيقانوني و بيعدالتي و نفوذ و مداخله كشور بر باد ده سياستهاي استعماري و مانند اينها را با زبان ساده و با آهنگ مؤثر و دلسوزي به رشته تحرير ميكشد و به مناسبت مقام، اصلاحاتي از قبيل تمركز كليه قواي مالي و اقتصادي كشور در بانگ، ترقي دادن صنايع ملي و نشر و تعميم فرهنگ و قطع سلطه و نفوذ بيگانگان و امثال آنها را به هموطنان خود توصيه ميكند.
سياحتنامه ابراهيم بيك درواقع دايرة المعارف جامع اوضاع ايران در اواخر قرن سيزدهم هجري است كه با قلمي تند و بيپروا و بيگذشت تحرير شده است ...»
ارزش سياحتنامه
به نظر كسروي: «ارج اين كتاب را كساني ميدانند كه آن روزها خواندهاند و تكاني را كه در خواننده پديد ميآورد به ياد ميدارند ... انبوه ايرانيان از خواندن اين كتاب، تو گفتي از خواب غفلت بيدار ميشدند بسيار كسان را توان پيدا كرد كه از خواندن اين كتاب بيدار شده و براي كوشيدن به نيكي
______________________________
(1). براي كسب اطلاعات بيشتر نگاه كنيد به روزنامه قانون، مخصوصا شماره 18.
ص: 472
كشور، آماده گرديده، و به كوشنده ديگر پيوستهاند ...» «1»
«... سياحتنامه ابراهيم بيك هجويّه استادانهيي است از اصول قديمه حكومت ايران، و اخلاق و عادات ناپسند ايرانيان را، در ضمن تصوير رشته تابلوهاي زنده و جاندار و بسيار دقيق و درست، مورد ايراد و انتقاد قرار داده، و چنانكه ميدانيم در تنوير افكار و سازمان سياسي و اجتماعي آينده ايران، تأثير فراوان داشته است. اين نخستين رمان اصيل اجتماعي از نوع آثار انتقادي اروپاييان در زبان فارسي است كه زندگي مردم ايران را همچنان كه بوده تشريح كرده و از اين حيث شباهت زيادي به رمان نفوس مرده، تأليف نيكلا گوگول نويسنده بزرگ روس پيدا ميكند ... در اين كتاب مانند نوشتههاي طالبوف شيوه نگارش تركان پارسيگوي، بهطور نمايان به چشم ميخورد ... سياحتنامه ابراهيم بيك اثري قابل توجه و براي معرفت به اوضاع و احوال ايران در آن روزگار، سندي بينظير است: در سياحتنامه ابراهيم بيك، وضع خراب ايران چنين توصيف شده است «اگر دولت ايران دولت بودي، در مملكت خود، قانون و نظام و مساوات داشتي، رعيت را به حكام به قيمت حيوانات نفروختي، هرآينه ما متحمّل تحكّم بيگانگان كه دشمن همهچيز ما هستند نشده به خارج از ايران مهاجرت نمينموديم ...» در جاي ديگر در توصيف استبداد مينويسد: «... ناگاه از طرف ديگر صداي دورباشي بلند شد از هرطرف بانگ ميزدند برو پيش، بايست، آستين عبا را بپوشي، من در كمال حيرت بدان سوي نظر كردم، ديدم يك جوان بلند قامت، كه سبيلهاي كشيده داشت سواره ميآمد و سي چهل نفر با چوبدستي بلند به رديف نظام، از دو طرف او ميآيند و در پيشاپيش آنان يك نفر سرخپوش ديوچهره، و در پشتسر آن ده بيست نفر سوار، ميآيند. از آقا رضا پرسيدم كه اين چه هنگامه است؟ گفت حاكم شهر است، به شكار ميرود. به من گفت راست ايستاده هنگام عبور آن جوان كرنش و تعظيم نماييد، چنانكه ديگران ميكنند. چون نيك نظر كردم ديدم از چهار جانب و شش جهت، سجده است كه مردم ميكنند ... گفت هرگاه تعظيم نكنم چه ميشود؟ گفتم: فراشان ميدانند و چوبدستي آنان، گويا از حيات سير شدهايد گفتم نه، هزارگونه آرزو در دل دارم. در نهايت ادب ايستاده هنگام نزديك شدن حاكم در كمال فروتني ركوعي بجاي آوردم. رسيده بود بلايي ولي بخير گذشت ...» «2»
______________________________
(1). احمد كسروي، تاريخ مشروطه، بخش اول.
(2). از صبا تا نيما، ج 1، ص 309 به بعد.
ص: 473
تفكرات فلسفي و اجتماعي ملا هادي سبزواري
وضع روحانيّون
يكي از روحانيون فاضل دوران ناصر الدينشاه حاجي ملا هادي سبزواري است. اين مرد با اينكه عوايد ملكي قابل ملاحظهيي داشت، با نهايت صرفهجويي زندگي ميكرد «ناهار ايشان غالبا يك پول نان بود كه زياده از يك سير از آن نميخورد و يك كاسه دوغ كممايه ... عصر چاي ميل نميفرمود ...
شامشان در اواخر عمر بهواسطه كبر سن و نداشتن دندان يك بشقاب چلاو و خورش بيگوشت و روغن يعني اسفناجي با آب گوشت بود ... پيش از شام نيم ساعت دور حياط اندروني راه ميرفت، بعد از شام در اتاق مخصوص خود ... بعد از كمي راه رفتن در يك بستر ناراحتي كه غالبا توشك نداشت ميخوابيد. لباس مرحوم حاجي، مدت چند سال يك عباي سياه مازندراني و يك قباي قدك سبزرنگي كه بهقدري آن را شسته بودند كه پاره شده، و چندين وصله برداشته بود ...» «1»
به اين ترتيب قسمت ناچيزي از عوايد ملكي خود را صرف معاش خود ميفرمود، و مابقي را به فقرا ايثار و انفاق ميكرد.
ناصر الدينشاه براي ملاقات او به سبزوار رفت و روي حصيري كه در اتاق تدريس افتاده بود نشست و از استاد خواست كتابي در اصول دين بنويسد. وقتي به سبزواري خبر دادند. كه شاه پانصد تومان فرستاده است، دستور داد پول را به مدرسه ببرند و بين طلاب و فقها تقسيم كنند. اين مرد متقي و پرهيزكار در سن 78 سالگي (1289) درگذشت. «2»
بايد توجه داشت كه سبزواري با مقام و موقعيّت اجتماعي، و نفوذي كه در توده مردم و رجال سياسي داشت ميتوانست به نفع اكثريت مظلوم، قدمهايي بردارد و مانند سيد جمال الدين اسدآبادي و عدهيي ديگر از روحانيون، در راه بيداري مردم و غفلت و بيدادگري شاه و عمال حكومت، با شاه مستبد گفتگو كند، ولي او چنين نكرد و با آنكه شاهد و ناظر مظالم ناصر الدين شاه و عمال ستمگر او بود، دم فروبست و عليه بيدادگري آنان سخني نگفت، و در واقع به وظيفه شرعي، اجتماعي و اخلاقي خود يعني امر به معروف و نهي از منكر عمل نكرد.
______________________________
(1). شرح غرر الفرائد ...، صفحه هفده، زيرنظر دكتر مهدي محقق و پروفسور توشي.
(2). شرح غرر الفوائد، صفحه سي و چهار.
ص: 474
افكار فلسفي ملا هادي سبزواري: به نظر محمد اقبال لاهوري، شاعر و فيلسوف پاكستاني، فلسفه سبزواري مانند فلسفههاي اسلاف او، سخت با دين آميخته است- در هر جامعهيي كه علوم طبيعي راهي نداشته باشد، يا مورد توجه قرار نگيرد، تعقّل فلسفي سرانجام مجذوب دين ميگردد. در اينگونه جامعهها، نخست مفهوم علت طبيعي يعني مجموع شرايط مقدم بر يك نمود، از اهميت ميافتد و مفهوم علت فوق طبيعي رواج مييابد و سپس علت فوق طبيعي بهصورت علت ديني محض يعني «اراده متشخّص» درميآيد ...» «1»
وضع اجتماعي
در دوران سلطنت 50 ساله ناصر الدينشاه، به علت سختگيري و مراقبت دايمي دولت، مردم جرأت تشكيل احزاب و اجتماعات سياسي نداشتند، و اگر مرداني چون ميرزا آقا خان كرماني، شيخ احمد روحي، حاج سياح و ديگران با ظلم و استبداد مبارزه ميكردند و از مصالح و منافع عمومي سخن ميگفتند.
درحقيقت جان و مال خود را به خطر ميافكندند، تنها روحانيون مردمگرا و وابسته به توده مردم ميتوانستند كموبيش از شاه و عمال او انتقاد كنند و افكار و تمايلات واقعي مردم را منعكس كنند و از تعرض دولت تا حدي مصون باشند. متأسفانه در دوره ناصر الدينشاه، اكثريت قريب به اتفاق روحانيان يا از دولت و پادشاه وقت حمايت ميكردند و يا چون ملا هادي سبزواري با سكوت و تسليم، درحقيقت ارتجاع زمان را تأييد ميكردند، ولي اين وضع دوام نيافت. قتل ناصر الدينشاه به دست ميرزا رضا كرماني و قيام و اعتراض مردم در گوشه و كنار كشور عليه مظالم فرمانروايان، روحانيان را به دو گروه مخالف و موافق دولت تقسيم كرد.
صفآرايي روحانيان
در جريان نهضت مشروطيت روحانيان در دو صف قرار گرفتند. تاريخ اجتماعي ايران ج10 474 صفآرايي روحانيان ..... ص : 474
ام جمعه با عين الدوله و مستبدين همكاري ميكرد و بهبهاني و طباطبائي در صف مليّون قرار داشتند. وقتيكه مردم از ظلم علاء الدّوله بجان آمدند از روحانيّون و از جمله از امام جمعه كه وابسته به دربار بود استمداد جستند، او گفت:
«برويد ساير علما را هم به مسجد شاه بياوريد. من هم حاضر ميشوم براي رفع ظلم و عزل علاء الدّوله اقدام ميكنيم.» مردم نيز چنين كردند. سيد جمال الدين واعظ اصفهاني كه در سخنراني و حقگويي و آزاديطلبي كمنظير بود بالاي منبر رفت. و خطابه بليغي ايراد
______________________________
(1). شرح غرر الفوائد، صفحه سي و چهار.
ص: 475
كرد و در ضمن گفت: «فعل بد و قبيح نارواست از هركس كه باشد، اگرچه شاه باشد.» بهمحض گفتن اين كلمه، امام جمعه نوكر شاه، نهيب زد و به كسانش گفت: «بزنيد و بكشيد به اسم «پادشاه» توهين كرد. نوكرانش ريختند او را از منبر پايين بكشند. آقا سيد عبد الله برخاست و گفت: «چرا متعرض او ميشويد چيز خلاف شرعي نگفت، امام جمعه و كسانش به او هم حمله و بياحترامي كردند. سيد جمال الدين از منبر فرود آمد با هزار زحمت او را از چنگ كسان امام جمعه خلاص كردند و مجلس بههم خورد ...»
در همين ايام جمعي از آزاديخواهان، در عتبات، حقايق و نتايج استقرار حكومت قانون و مشروطيت را براي پيشوايان مذهبي روشن كردند و مدلل داشتند كه مشروطيت عين اساس اسلام است و از جانب مبرّزين علما، حاجي ميرزا حسين تهراني و آخوند ملّا كاظم خراساني و آقا ميرزا عبد اله مازندراني، احكام و تلگرافهايي به عموم شده و به مردم فهمانده بودند كه مساعدت به نهضت مشروطيت، واجب است و مخالفت با آن معصيت و حرام است، و دستخطهاي ايشان را، در تهران طبع كردند و ميان عموم ايرانيان منتشر گرديد. و چون غالبا ميان فقها رقابت است ... سيد كاظم يزدي به ضدّ علماء ديگر برخاسته حامي استبداد واقع شد و باطنا با شيخ فضل الله نوري و مستبدين ديگر ايران روابطي پيدا كرد و بازار انقلاب روز به روز گرمتر شد ...
در جريان تدوين قانون اساسي نيز، روحانيان مرتجع جانب مستبدين و مغرضين گرفتند و صريحا ميگفتند وقتي قرآن است قانون اساسي غلط است. شيخ فضل الله ميگفت يك مادهيي بر قانون اساسي بيفزاييد كه هميشه چند نفر از فقها، عضو مجلس باشند تا از وضع قانون خلاف شرع جلوگيري كنند. اين ماده را هر نوع كه او خواست نوشتند ولي شيخ به اشاره دربار قاجار، دست از مخالفت و تحريك برنداشت و بالاخره با جمعي از مستبدين و روحانينماها و روضهخوانها و گداهاي پست و رذل از تهران مهاجرت و در حضرت عبد العظيم، خيمه مخالفت زد و به قدح و طعن مشروطيت و مشروطهخواهان پرداخت ...» «1»
______________________________
(1). نگاه كنيد به: سفرنامه حاج سياح، ص 515- 555- 572 به بعد. نقل و تلخيص از سفرنامه حاج سياح
ص: 477
افكار و انديشههاي فلسفي اجتماعي و مذهبي در عهد قاجاريّه
اشاره
در دوره قاجاريه، در نتيجه آگاهي نسبي مردم، و نفوذ تدريجي تمّدن جديد به ايران تا حدّي از اختلافات و جنگهاي مذهبي كاسته شد. از نامهيي كه آقا محمّد خان قاجار به ميرزا ابو القاسم قمي نوشته «1» پيداست كه اين مرد جنگجو و سفّاك توجّه خاصّي به طبقه روحانيان نداشته، ولي از دوره فتحعلي شاه به بعد طبقه روحانيان، موضع و موقعيّت اجتماعي خود را مشخّص كردند. روحانيان مادّي و دنياپرست، گرد هيأت حاكم زمان خود، حلقه زدند و با تأييد مظالم زورمندان، از اين خوان يغما حصّهيي كلان بهدست آوردند و آن دسته از روحانيان كه اهل صفا و حقيقت بودند، از ستمگران دوري گزيدند و سعي كردند كه از اختلافات و مبارزات مذهبي جلوگيري كنند و مردم را از تعصّب و جمود برحذر دارند.
پس از آنكه شيخ احمد احسايي شهرتي كسب كرد، فتحعلي شاه ضمن نامهيي از او خواست كه به تهران آيد، شيخ پس از تأمّل بسيار به تهران آمد ولي دوران اقامت او در اين شهر، چندان نپاييد. چون فتحعلي شاه علّت رجعت او را پرسيد، آشكارا گفت اگر من در جوار سلطان مسكن گزينم باعث تعطيل امر سلطنت خواهد بود ... چه سلاطين و حكّام، تمام اوامر و احكام را به ظلم جاري مينمايند ... اگر مردم از من استمداد جويند، حمايت خلق بر من واجب است و چون در مقام وساطت برآيم اگر سخن مرا بپذيرند، موجب تعطيل امر سلطنت خواهد بود و اگر نپذيرند براي من خواري و ذلّت است.
سلطان، ناچار سر تسليم فرود آورد و با مراجعت او موافقت كرد. در همين دوره فتحعلي شاه، ميرزا احمد اديب شيباني شاعر دانشمند كاشان، طي منظومهيي انتقادي به
______________________________
(1). نگاه كنيد به مجّله بررسيهاي تاريخي، شماره 1، سال چهارم، مقاله ابراهيم دهگان.
ص: 478
جنگهاي كودكانه حيدري و نعمتي حمله ميكند، و از جمله چنين ميگويد:
چون كه سلطانِ اهتدا، حيدرپور سُلطان جنيد، شد سَروَر
سرزد از اردبيل و بَست ميانهمچو شَه نِعمَتُ اللّه از كِرمان
دم از ارشاد و اهتدا ميزدخلق را سوي خود صلا ميزد
در ميانِ مريدِ اين دو مُرادبيكران خَصمي و نزاع افتاد
حيدري نعمتي دو فرقه شدنداين يكي آتش و دگر چو سِپند
آب و آتش به هم همي آميخترومي و ترك خون هم ميريخت
پادشاهان ز مصلحت به دَوامخصمي افكنده در ميان عوام
كه خود آسوده حُكمران باشندصيد، بيزحمت اوفتد به كَمَند
زان سپس، شهرها دو نيم شدندحيدري- نعمتي زعيم «1» شدند
... ابله آن خلق، كَز تعصّب و جَهلكرده دُشوار اين قضيّه سَهل
اي نديده تو، مقتدايان رابه عبث ميكني فِدا جان را
چهارصد سال شد كه اين دو اماممردهاند و تو در تَعَصّبِ خام
... باش اي نور ديده همچو «اديب»زين دو بيگانه و به دوست قريب «2»
اختلاف شيعه و سنّي
مؤلف رستم التواريخ مواردي چند از اختلافات شيعه و سنّي ذكر ميكند و با استناد به اقوال شخصيّتهاي مختلف، جنگ اين دو را عبث و غيرمنطقي ميشمارد و مينويسد: «در ميان حضرت علي (ع) و خلفاي راشدين، كمال اخوّت و الفت و محبّت و مودّت بوده و برهان اين قول آن است كه حضرت علي (ع) دختر خود (حضرت كلثوم) را كه از حضرت فاطمه زهرا داشت، به فاروق اعظم (عمر) تزويج نمود و سه پسر خود را مسمّي به اسم خلفاي راشدين نمود و اين چهار، ركن اسلام ميباشند و به مظاهرت و معاونت هم بالاتّفاق دين را رواج دادند ...
غرض آنكه اين دعوي خصومت و ضدّيتي كه در ميان شيعه و سنّي ميباشد، باطل و عاطل و بيهوده ميباشد. خدا گمراهان اين دو گروه را هدايت نمايد.» «3»
بهطور كلّي در دوره قاجاريّه از اختلافات شديدي كه بين شيعه و سنّي وجود داشت، بهطور محسوس كاسته شده بود ولي جنگ و اختلافات بين مسلمانان و اقليّتهاي مذهبي
______________________________
(1). رهبر و مقتدا.
(2). به نقل از تاريخ اجتماعي كاشان، ص 105.
(3). رستم التواريخ، جلد اوّل، ص 73.
ص: 479
همچنان باقي بود. يحيي دولتآبادي در شرححال خود ضمن بحث از مسافرت به سوي حجاز، از تعصّب سنّيان سخن ميگويد و مينويسد:
«در طي مسافرت خود، در مدرسهيي مدّت يك ساعت استراحت كردم، معلّم مكتب از حال و كار و مقصد و مذهب نگارنده پرسيد. ايراني و شيعه مذهب بودن خود را كتمان كردم، تا بدانم او در چه عقيدهيي است؛ چون سخن از شيعيان به ميان آمد برآشفته شد و گفت هركس يك رافضي را بكشد بدان ماند كه هفتاد مرتبه طواف خانه خدا كرده باشد. از تعصّب او تعجّب كردم و بر حال نورساني كه پرورده دست تربيّت او بودند، تأسف خوردم. آري، چنان كه اتّحاد مذهبي ميتواند اقوام مختلف را به يكديگر نزديك كند، تعصّب جاهلانه نيز ميتواند بزرگترين سنگ تفرقه را در راه ائتلاف ملل بيندازد و دل آدمي را، گورستان رحم و مروّت نمايد ...» «1»
زيان تحديد عقايد و افكار
استاد شهيد مرتضي مطّهري در كتاب «پيرامون انقلاب اسلامي» با صراحت تمام با تحديد عقايد، و اعمال زور براي قبولاندن معتقدات و ايدئولوژيها، مخالفت ورزيده است و ما جملهيي چند از كتاب ايشان را نقل ميكنيم:
«... هر مكتبي كه به ايدئولوژي خود ايمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد، ناچار بايد طرفدار آزادي انديشه و آزادي تفكّر باشد ... من اعلام ميكنم كه در رژيم جمهوري اسلامي، هيچ محدوديّتي براي افكار وجود ندارد و از به اصطلاح «كاناليزه كردن» انديشهها، خبر و اثري نخواهد بود. همه بايد آزاد باشند كه حاصل انديشهها و تفكّرات اصيلشان را عرضه كنند، البته تذكّر ميدهم كه اين امر، سواي توطئه و رياكاري است، توطئه ممنوع است امّا عرضه انديشههاي اصيل، آزاد.»
سپس استاد خطاب به كمونيستها ميگويند: «... ما صريح و رك و پوستكنده داريم با شما حرف ميزنيم و ميگوئيم آقا! رژيم حكومت ايدهآل ما، غير از حكومت ايدآل شماست، رژيم اقتصادي ايدهآل آينده ما، غير از رژيم اقتصادي مطلوب شماست، نظام اعتقادي و فكري ما، جهانبيني ما، غير از نظام اعتقادي و فكري جهان شماست. شما سخن خود را به صراحت بگوئيد، ما نيز حرفهايمان را صريح و رك ميگوييم تا هركس كه ميخواهد از اين راه برود و هركس نميخواهد از راه ديگر. من به همه اين دوستان غيرمسلمان، اعلام ميكنم، از نظر اسلام، تفكّر آزاد است، شما هرجور كه ميخواهيد
______________________________
(1). حيات يحيي، جلد اوّل، ص 73.
ص: 480
بينديشيد، و عقيده خودتان را ابراز كنيد، به شرطي كه فكر واقعي خودتان باشد ... من در همين دانشكده الهيّات، چند سال پيش نامهيي نوشتم به شوراي دانشكده و در آن تذكر دادم، يگانه دانشكدهيي كه صلاحيّت دارد يك كرسي را اختصاص بدهد به ماركسيسم، همين دانشكده الهيّات است؛ ولي نه اينكه ماركسيسم را يك استاد مسلمان تدريس كند، بلكه استادي كه واقعا ماركسيسم را شناخته باشد و به آن مؤمن باشد، مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد، ميبايد به هر قيمتي شده از چنان فردي دعوت كرد تا در اين دانشكده مسائل ماركسيسم را تدريس كند، بعد ما ميآييم و حرفهايمان را ميزنيم، منطق خودمان را ميگوييم، هيچكس هم مجبور نيست منطق ما را بپذيرد.
... من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار ميدهم كه خيال نكنند راه حفظ معتقدات اسلامي، جلوگيري از ابراز عقيده ديگران است، از اسلام فقط با يك نيرو ميشود پاسداري كرد و آن «علم» است و آزادي دادن به افكار مخالف و مواجهه صريح و روشن با آنها ... و الّا اگر جلوي فكر را بخواهيم بگيريم، اسلام و جمهوري اسلامي را شكست دادهايم.
از آنجا كه ماهيّت اين انقلاب، ماهيّتي عدالتخواهانه بوده است، وظيفه همگي ما اين است، كه به آزاديها، به معني واقعي كلمه احترام بگذاريم، زيرا اگر بنا بشود حكومت جمهوري اسلامي، زمينه اختناق را بهوجود بياورد قطعا شكست خواهد خورد.
البته آزادي، غير از هرجومرج است و منظور ما آزادي بهمعناي معقول آن است. هركس بايد فكر و بيان و قلمش آزاد باشد ... تجربههاي گذشته نشان داده است كه هروقت جامعه، از يك نوع آزادي فكري ولو از روي سوءنيّت، برخوردار بوده است، اين امر به ضرر اسلام تمام نشده، بلكه در نهايت به سود اسلام بوده است. اگر در جامعه ما محيط آزاد برخورد عقايد و افكار بهوجود بيايد، بهطوري كه صاحبان افكار مختلف، بتوانند حرفهايشان را مطرح كنند، و ما هم در مقابل، آراء و نظريّات خودمان را مطرح كنيم، تنها در چنين زمينه سالمي خواهد بود، كه اسلام هرچه بيشتر رشد ميكند. اسلام دين آزادي است، ديني كه مروّج آزادي براي همه افراد جامعه است. در سوره دهر، آيه 3، ميخوانيم: «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً» و يا در سوره كهف آيه 29: «فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ.» اسلام ميگويد دينداري اگر از روي اجبار باشد ديگر دينداري نيست. ميتوان مردم را مجبور كرد كه چيزي نگويند و كاري نكنند، اما نميتوان مردم را مجبور كرد كه اينگونه يا آنگونه فكر كنند. اعتقاد بايد از روي دليل و منطق باشد. از ديدگاه اسلام، آزادي و دموكراسي براساس آن چيزي است كه تكامل
ص: 481
انساني انسان، ايجاب ميكند، يعني آزادي حقّ انسان است ... شما كي در تاريخ عالم ديدهايد كه در مملكتي كه همه مردمش احساسات مذهبي دارند، به غير مذهبيها آن اندازه آزادي بدهند كه بيايند در مسجد پيامبر يا در مكّه بنشينند و حرف خودشان را آنطور كه دلشان ميخواهد بزنند، خدا را انكار كنند، منكر پيامبري پيغمبر شوند، نماز و حجّ و ... را رد كنند و بگويند ما اينها را قبول نداريم. اما معتقدان مذهب، با نهايت احترام با آنها برخورد كنند. در تاريخ اسلام از اين نمونههاي درخشان بسيار است ... اگر در صدر اسلام در جواب كسي كه ميآمد و ميگفت، من خدا را قبول ندارم، ميگفتند: بزنيد و بكشيد، امروز ديگر اسلامي وجود نداشت ... «مفضّل» يكي از اصحاب امام صادق (ع) بود، روزي در مسجد پيغمبر نماز ميگزارد، در اين وقت دو نفر مادّي مسلك وارد شدند و در كنار او شروع كردند به صحبت، بهطوري كه او صداي آنها را ميشنيد. آنها ميگفتند پيغمبر مرد نابغهيي بود كه ميخواسته تحوّلي در جامعهاش ايجاد كند، فكر كرده كه بهترين راه تحوّل اين است كه از راه مذهب وارد شود، البتّه خود او به خدا و روز قيامت اعتقاد نداشته است ولي از مذهب به عنوان يك وسيله و ابزار استفاده كرده است. مفضّل شروع كرد به پرخاش، آنان گفتند اوّل بگو تو از چه گروهي هستي، از اتباع چه كسي هستي، اگر از پيروان امام جعفر صادق (ع) هستي بايد بداني كه ما در حضور او، اين حرفها و بالاتر از اين حرفها را مطرح ميكنيم، او نه تنها عصباني نميشود بلكه آنچنان گوش ميدهد كه خيال ميكني معتقد شده است، اما وقتي كه حرفهايمان تمام شد، با متانت پاسخ آنها را ميدهد و آنها را رد ميكند. اين چنين بود كه اسلام توانسته باقي بماند.» اين بحث، براي بيداري جوانان، از كتاب «در پيرامون انقلاب اسلامي» نوشته استاد شهيد مطهّري انتخاب و نقل شده است.» «1»
جنبشهاي جديد مذهبي
اشاره
در دوره قاجاريّه يكي از مهمترين نهضتهاي مذهبي و اجتماعي نهضت بابيّه است كه از تعاليم شيخ احمد احسايي و سيّد كاظم رشتي سرچشمه ميگيرد:
______________________________
(1). پيام هاجر، دفتر نخست، از انتشارات جامعه زنان انقلاب اسلامي، پائيز 1361، از ص 18 تا ص 20.
ص: 482
مكتب شيخيّه
اشاره
شيخيّه فرقهيي از شيعه اماميه اثني عشريّه از پيروان شيخ احمد احسايي از علماي بزرگ شيعه در قرن 13 (رجب 1166- ذيقعده 1241 ه. ق) ميباشند، پيروان اين مكتب، يعني احمد احسايي، سيّد كاظم رشتي، باب، بهاء و حاج محمد كريمخان قاجار و ديگران، تحت تأثير تحوّلات و انقلابات اجتماعي، مذهبي، اقتصادي و فلسفي غرب، و رشد سريع عقلگرايي (راسيوناليسم) در اروپا، به خيال خود سعي ميكردند مانند فرقه اسماعيليّه با توسّل به قدرت نامحدود «امام»، مذهب اسلام را با موازين علمي و عقلي امروز نزديك سازند و قسمتي از تعاليم مذهبي را، كه بنا به تشخيص و اعتقاد خودشان، با فرهنگ و تمّدن جديد هماهنگي ندارد، به دست فراموشي سپارند و چنان كه اشاره كرديم براي آنكه نزد شيعيان متعصّب مورد تكفير و طعن و لعن قرار نگيرند، در قدرت و اختيارات و درجه فهم و تشخيص «امام» غلّو فراوان كردند، تا در پرتو قدرت او، بتوانند با انديشههاي مخالفان مبارزه كنند و راه و رسم نويني بهوجود آورند.
امامت در نظر شيخيّه
«شيخيّه، ائمه اثني عشر (يعني 12 امام) را ادلّه اربعه موجودات «علّت فاعلي، صوري، مادّي و غايي» (علّت) ميدانند به عقيده ايشان، امام، مشيّت خدا و قدرت خدا و دست خدا در اجراي جميع امور وجوديّه و كونيّه و شرعيّه، بدون استثناء است و «صاحب ولايت عامّه مطلقه بر جميع ماسوي اللّه، و شاهد و مطّلع بر كلّ موجودات است.»
امام ناطق و امام صامت
هريك از ائمه، در حين تصّرف در امور عالم «امام ناطق» است و امام بعد از او، در حال حيات او، «امام صامت» بهشمار ميرود، يعني مأذون نيست در احكام شرع چيزي بگويد. مثلا امام حسن (ع) و امام حسين (ع) در حيات حضرت امير (ع)، امام صامت بودند و حضرت امير امام ناطق، بود و خود حضرت امير در حيات حضرت رسول (ص) امام صامت بود. امام دوازدهم پس از علي و حسن و حسين، از امامان ديگر افضل است. امام زمان، در حال غيبت خود در اين دنيا نيست بلكه در دنياي ديگري است بهنام «عالم برزخ» يا «هورقليا» ... شيخ احمد احسايي، معراج جسماني حضرت رسول را تعبير ميكند ...
گاهي ميگويد كه با جسم مادّي خود نرفت بلكه با جسم برزخي خود رفت و گاهي ميگويد كه جسم حضرت رسول، الطف از همه اجسام و بدن او محيط به همه اجسام
ص: 483
است ... درباره معاد جسماني، احسايي معتقد است كه انسان را دو جسم است: يكي جسم مركّب از عناصر زماني كه به منزله اعراض جسم حقيقي است و مانند جامه آن است و آنچه پس از مرگ ميپوسد و از ميان ميرود همين جسم است و ديگري جسمي است كه زماني نيست، و از عالم هور قلياست و نسبت آن به جسم اوّل مانند شيشهيي است كه در دل سنگ است. امّا هيأت و شكل آن همين هيأت و شكل انسان است و. آنچه روز قيامت محشور خواهد شد همين جسم است.
... شيخ احمد، با اين تفسير، هم خواسته است كه منكر معاد جسماني كه از ضروريّات دين است نشود و هم راهي براي حلّ اشكالات حاصل از اعتقاد به آن پيدا كند، و از قضا، همين عقيده، موجب تكفير او شد و بسياري از ملّاهاي قرن 13 (ه. ق) حكم به كفر و انحراف او دادند.» «1»
هانري كربن، دانشمند فرانسوي، راجع به اصول عقايد شيخيّه چنين داوري ميكند:
اصول عقايد شيخيّه
«مكتب شيخيّه كه به همّت شيخ احمد احسايي پايهگذاري شد، در عين دلبستگي به اصول تشيّع و سعي در بالا بردن مقام ائمّه، ميكوشيد براي پارهيي از عقايد مسلمين، نظير معراج و معاد و غيره، محمل عقلي و منطقي پيدا كند. مشايخ شيخيّه با تعصّب و ايمان راسخي معتقد بودند كه «جميع علوم دنيا و آخرت، ماكان و مايكون صحيحش در نزد آل محمّد (ع) بود. و آنچه ديگران گفته باشند كه برخلاف فرمايش ايشان باشد، آن جهل است و علم نيست و علم صحيحي جز علم قرآن نيست كه نازل به علم پروردگار شده و مفسّر آن هم، آل محمّدند و لاغير» (مأخوذ از كتاب فهرست ابراهيمي، ص 72 به بعد).
برخلاف جمعي از علما، كه اغلب تصريح ميكنند: «به عقل خود اينطور ميگوييم و يا حكما، كه در تعريف علم حكمت مينويسند كه آن علم به حقايق اشياء است، خواه موافق با شرع باشد خواه نباشد ...» «2»
نظريّه هانري كربن
به نظر هانري كربن، پژوهنده فرانسوي: «خواستههاي مكتب شيخيّه، يك امامشناسي تامّ و مترقّي است و هميشه قصد دارد سطح چنين مكتب اماميّهيي را بالا ببرد. در بادي امر، همين اراده و ميل به ارتقا و سعي
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، ج 2 از ص 1524.
(2). مكتب شيخي، به قلم هنري كربن، ترجمه دكتر فريدون بهمنيار، مقدمّه مترجم، از ص 12 به بعد.
ص: 484
در بالا بردن سطح شعور مردم، در معرفت امام، اين مكتب را به اين صورت جلوهگر و مشخّص ميسازد كه در عالم معني «تهذيب مجدّدي» و در آنچه مربوط به ماوراء طبيعت است «نظم و نسق جديدي» آورده است. اين تهذيب و تعديل، به اين مكتب، قدرت عمل و وسعت ميداني ميدهد كه با ساير نهضتهاي «اصلاحطلبي» كه در ساير نقاط عالم شناخته شده و بيشتر كوشششان تطبيق دادن دين، با اوضاع روز است، به كلّي فرق دارد.
به دنبال حكمت الهيّه رفتن، آن هم حكمتي كه منحصرا از متون اخبار و نصوص ائمّه اطهار گرفته شده است، و انكار و رجحان علم فقه و اصول، بر حكمت الهيّه، مطلبي بود كه بدون مقدمه، براي همه مجتهدين قابل فهم نبود ... با وجود اين، بعيد است كه شيخيّه صاف و ساده، پهلو به پهلوي حكماي پيرو مكتب ملّاصدرا و فلاسفه پيرو بوعلي سينا و اشراقيّون خيمه بزنند و به اردوگاه اينان پيوندند. محقّقا در جاهايي با يكديگر عبور و با هم توافق و تلافي ميكنند ... با اين حال، نهتنها فاصله زيادي شيخيّه را از حكما و فلاسفه مذكور در فوق جدا ميسازد، بلكه همين اندازه، شيخيّه از صوفيه فاصله دارد ...» هانري كربن در پايان اين بحث متذّكر ميشود كه «وضع مكتب شيخي، در عينحال با وضع قشري و ظاهري مكتبي كه اخباري، گفته ميشود به كلّي مغايرت دارد ...» «1»
شايد به همين علّت باشد كه گروهي از روحانيان عليه شيخ احمد و سيّد رشتي به مبارزه برخاسته و در مواردي، زبان به تكفير آنان گشودهاند، چنان كه در نتيجه تحريكات و نامهپراكنيهاي ملّا برغاني، شيخ احمد، خود را مواجه با وضع خطرناكي ديد و ناچار در سن 90 سالگي راه مكّه پيش گرفت و در سه منزلي مدينه در 1827 ميلادي درگذشت.
مقام و ارزش علمي شيخ احمد احسايي
در كتاب قصص العلماء درباره شخصيّت علمي شيخ، چنين اظهارنظر شده است: «شيخ احمد، جمع ميان قواعد شرع و حكمت نمود و معقول را به اعتقاد خود با منقول مطابق ساخت، لهذا محل طعن و تكفير شد، چه اكثر قواعد معقول، تطبيق آن، با ظواهر شرعيّه امكان ندارد.» در جاي ديگر از مندرجات قصص العلما چنين برميآيد كه اهل حكمت و فلسفه، براي شيخ، مقامي قايل نبودند. «... شيخ، سرآمد اهل زمان شد ... ليكن نزد حكما وقعي نداشت و ايشان چندان معتقد به فضيلت و معقول داني.» شيخ نبودند و نيستند و از آخوند ملّا علي نوري سؤال كردند كه فضيلت شيخ چگونه است؟ گفت: عامي صافي ضميريست
______________________________
(1). مكتب شيخي، صفحه 6 به بعد.
ص: 485
ميرزا محمّد تنكابني مينويسد: «هنگام مسافرت به خراسان، مسائلي چند از حكمت و كلام در رسالهيي جمع كردم و جواب اشكالات را از حاجي ملّا هادي سبزواري خواستم ولي او، به جهاتي پاسخ نداد، چون اين مطلب را با علما در ميان نهادم گفتند، از بيم تكفير، سخني نگفته است، چه او نيز مانند شيخ احمد احسايي با ملّاصدرا هممذهب و در فساد عقيده با او شريك بود ...» تنكابني، سپس، مينويسد: «ضمن گفتگو با سبزواري از سبب تكفير شيخ احمد سؤال كرده گفتم در معاد، مذهب او با مذهب ملّاصدرا يكي است. حاجي گفت: مگر ملّاصدرا را هم تكفير كردهاند؟ گفتم تكفير او كه از قديم الايّام در السنه علما، جاري بوده ...» «1»
سيّد رشتي، كه او نيز مبلّغ آراء و افكار شيخ بود، با چنين سرنوشتي روبهرو گرديد و مخالفين، عليه او به تحريكاتي دست زدند بهطوري كه ناچار شد از كربلا حركت كند. در مراجعت از سامرّه، وقتي كه به بغداد رسيد نجيب پاشا حاكم عثماني، از او دعوت كرد و به او قهوهيي مسموم داد؛ سيد دو روز بعد وفات نمود.
اين وقايع و كارشكنيهايي كه عليه حاج محمّد كريمخان، يكي ديگر از پيشوايان مكتب شيخيه، به وقوع پيوست به خوبي نشان ميدهد كه سران اين جماعت، از قماش روحانيون معمولي نبوده و همواره سعي كردهاند در مقابل فقها و اصوليّون خشك، جريان ديگري ايجاد كنند.
نمونه از تعاليم حاج محمد كريمخان
محمد كريم خان، به پيروان خود تعليم ميدهد كه در انتخاب راه، از عقل خود مدد گيرند نه از روش پدران و گذشتگان:
«بپرهيز از اينكه بگويي ما، پدران خود را يافتيم كه بر اين، يا بر آن طريقه ميرفتند، چه بسا ممكن است كه پدر تو خودش نميدانسته است، بترس از اينكه «مطمئن شوي» يعني با شكّ و ترديد و مطالعه و تحقيق، سعي كن به حقيقت امور دستيابي) نه اينكه به موافقت با بهايم يا با گمراهان حيران، هر روز به راهي روي ...
كسي كه در او روح الايمان نيست مردهيي است، اجتناب كن از مجالست و معاشرت با مردگان، زيرا چه استفاده از اموات ميتوان انتظار داشت ... مگو فلان مخالف اينهاست و «ديگران» اينطور نميگويند. من نيز يكي از اين ديگران هستم و تو هم نيز براي خودت كسي هستي، پس چه باك از مخالفت اين و آن ...» كربن در جاي ديگر اصول عقايد
______________________________
(1). شيخيّه، مقاله آقاي جمالزاده، به نقل از مجله يغما، آذر 40، ص 444 و 446.
ص: 486
شيخيّه را عبارت از: «توحيد، معرفت پيغمبر، معرفت امام، و معرفت شيعيان «1» ميداند و مينويسد كه «14 معصوم» يعني، (پيغمبر، فاطمه و 12 امام، در مذهب شيخيّه مقام شامخي دارند) ايادي خدا و عوامل تكويناند. بهنظر شيخيّه، امام ناطق كسي است كه از جانب خدا يا پيغمبر نطق ميكند و سخن ميگويد. و امام صامت كسي است كه بايد بعد از او بيايد، بنابراين هريك از دوازده امام در زمان امامت، ناطق، و قبل از احراز اين مقام، صامت بودند. هيچيك از سران شيخيّه، خود را فرد كامل يا باب امام معرّفي نكرده است، زيرا با چنين اظهاري «سرّي» را كه اساس تشيّع است آلوده كرده و غيبت را نقض و رشته انتظار آخر الزّماني را، پاره كرده است ... بنابراين، بابي بودن جز منكر شيخي بودن نميتواند چيز ديگري باشد، به عبارت ديگر بابي بودن، شيخي نبودن است ...» «2»
ديگر از كساني كه درباره شيخيّه يا «شيخيگري» بحث كردهاند، سيّد احمد كسروي است. بهنظر او «بهاييگري از بابيگري پديد آمده و بابيگري از شيخيگري ريشه گرفته و شيخيگري از شيعيگري برخاسته است ...»
ريشه اين عقايد
كسروي مينويسد: «داستان باب و بها، با مهديگري يعني ظهور حضرت، پيوند نزديك دارد و اين پندار در آغاز نهضت اسلامي وجود نداشته بلكه قبل از پايان سده يكم، اين فكر اندكاندك در مغزها راه يافته است.» به نظر دارمستتر و كسروي، ايرانيان، اين پندار را در ميان مسلمانان انداختهاند و چون مردم در مقام تحقيق و استدلال و انديشيدن و فهميدن نبودهاند، كوركورانه به اين پندارها صورت حقيقت دادهاند. سپس كسروي مينويسد: «بدينسان مهديگري به كيش شيعي درآمد و جايگاه بالايي براي خود در آن باز كرد ... روزان و شبان چشم به راه امام ناپيدا دوخته، پيدايش او را ميبيوسيدند و (انتظار ميكشيدند) و با دعا از خدا ميخواستهاند. در كتابها، دعاي درازي بهنام دعاي ندبه هست كه بايد شيعيان بخوانند و با ناله و گريه پديد آمدن امام زمان را طلبند ...» «3» تا پيش از جنبش مشروطه در ايران يگانه اميدگاه مردم امام ناپيدا ميبود، و نيكي آينده و رهايي كشور از بدبختي و مانند اينها را جز از راه پيدايش آن امام، نميدانستند. هر روز سه بار در پشتسر نمازها «السّلام عليك يا
______________________________
(1). مكتب شيخي، پيشين، ص 88.
(2). همان كتاب، ص 101.
(3). بهاييگري، ص 2.
ص: 487
صاحب الزمان خواندندي و شتاب او را در پيدا شدن، با ندبه و زاري طلبيدندي ...» «1»
كسروي پس از اين بحث، از شيخيگري سخن ميگويد و مينويسد: «اين شيخ (احمد احسايي) از يكسو به شيعيگري دلبستگي بسيار ميداشت و در آن زمينه كه ديگران راه گزافانديشي و گزافگويي را پيموده بودند اين چند گام نيز جلوتر ميافتاد ...
چون فلسفه يونان با شيعيگري هيچگونه سازشي نميداشت، شيخ احسايي كه به هردو دلبسته ميبود، ديگرگونيهايي در شيعيگري پديد آورد و از درهم آميختن باورهاي شيعي با فلسفه، سخنان نويني به ميان آورد و اين سخنان اگرچه بيپرده گفته نميشد و شيخ آن را در لفافه ميپيچيد، با اينحال پنهان نماند و به زبانها افتاد و ملايان چه در نجف و كربلا و چه در شهرهاي ايران ... به هياهو برخاستند و شيخ و شاگردانش را بيدين خواندند ...»
تنكابني نيز، در قصص العلماء ميگويد: «شيخ تمام سعي خود را بهكار برده است تا از حكمت الهي شيعه و فلسفه، تركيبي كند، به نوع تركيبي كه ملّا صدرا ساخت ...» ولي كربن چنانكه گفتيم معتقد است بين انديشههاي شيخ و فلسفه، هيچ نوع سازگاري وجود ندارد، ولي شيخ سعي كرده است براي بعضي معتقدات مسلمين نظير «معراج و معاد» محمل علمي پيدا كند.
كسروي از قول شيخ احسايي در مورد معراج مينويسد: «پيغمبر ما چون به معراج ميرفت، با درگذشتن از كره خاك، عنصر خاكي خود را، و با درگذشتن از كره آب، عنصر آبي خود را، و با درگذشتن از كره هوا، عنصر هوايي خود را، و با درگذشتن از كره آتش، عنصر آتشي خود را انداخت، اين بود كه از تن مادّي رها گرديد و توانست از كرههاي آسمان درگذرد.» اگر اين گفته شيخ را بشكافيد، معنايش اين است كه پيغمبر تنها، روانش به آسمانها رفته است و اين يكي از ايرادهاي بزرگي بود، كه ملّايان به او ميگرفتند ... «2»
تكفير احسايي
در ايّام اقامت شيخ احسايي در قزوين، بين او و شهيد «3»، از علماي آن شهر، بحثي درگرفت و شيخ گفت: «من معاد را جسم
______________________________
(1). همان كتاب، ص 11 به بعد.
(2). بهاييگري، كسروي، ص 15. توضيح: نقل پارهيي از نظريّات انحرافي كسروي و ديگران، صرفا براي بيان آراء و عقايد مختلف، و رعايت اصل بيطرفي، در ذكر وقايع تاريخي است.
(3). منظور: محمد تقي برغاني است كه بهدست بابيّه به قتل رسيد و به شهيد ثالث موسوم گشت.
ص: 488
هورقليايي ميدانم و آن هم در همين بدن عنصري است، مانند شيشه در سنگ، شهيد گفت: بدن هورقليايي غير از بدن عنصري است ... در روز قيامت همين بدن عنصري است كه بازگشت ميكند نه بدن هورقليايي، شيخ گفت كه مراد من هم همين است. پس از اين گفتگوها، كار مناظره به كدورت و جدايي منتهي گرديد و سخن از تكفير شيخ به ميان آمد. حاكم قزوين شبي علما را دعوت كرد تا شايد سروصدا را بخواباند ولي تلاش او به ثمر نرسيد و شهيد سوم آشكارا گفت: در ميان كفر و اسلام اصلاح و آشتي نيست. شيخ را در مسأله معاد، مذهبي است برخلاف ضرورت دين اسلام- منكر ضروري هم كافر است ...» «1»
حاصل جهل و تعصّب
حاج شيخ عبّاس علي كيوان قزويني در كتاب عرفاننامه چنين نوشت: در ميان شيعه اختلاف اخباري و اصولي كه در قرن 12 هجري پيدا شد از عجايب است كه همديگر را كافر و مبتدع و واجب القتل دانستند و اصولي ... از پيش برد، شيخ يوسف، صاحب كتاب حدائق را خوار و مردود عوام شيعه كرد، ميرزا محمّد نيشابوري را به جرم اخباري بودن در كاظمين به بلواي عام كشتند، بدنش را دفن نكرده به سگان دادند ... چند سال بعد شيخ احمد احسايي را كه فقيه اخباري بود كافر خواندند ...» «2»
در كتاب شيخيگري و بهاييگري، ضمن بيان احوالات شيخ چنين ميخوانيم:
«در يكي از اوقات، شيخ قرضهايي پيدا كرد، آنگاه محمّد ميرزا قاجار، به شيخ گفت كه يك در بهشت را به هزار تومان به من بفروش تا قرض خود را بدهيد، شيخ در بهشت را به او فروخت، و به خطّ خود نوشته آن را مهر كرد و به شاهزاده داد و هزار تومان از او گرفت و قرضهاي خود را پرداخت ... شيخ احمد، ادّعاي آن ميكرد كه از هر دانشي آگاهي دارد، شخصي از او پرسيد، شما در علم كيميا اطلاع داريد يا نه؟
شيخ گفت علم كيميا را ميدانم. آن شخص گفت اگر شما در علم كيميا سررشته داريد، چرا بهشت، به شاهزاده محمّد ميرزا ميفروشيد و قروض خود را ادا ميكنيد؟
شيخ در پاسخ گفت، آري من علم كيميا دارم ولي آن را ندانم، سؤالكننده گفت:
چگونه ميشود، دانش آن را داشته باشيد و كار آن را ندانيد؟ گفت دور نيست، چه
______________________________
(1). شيخيگري و بهاييگري از نظر فلسفه، تاريخ و اجتماع، تأليف مدرسي چهاردهي، ص 18.
(2). همان كتاب، ص 22.
ص: 489
من علم طيّ الارض دارم ولي كار آن را ندانم ...» «1» در همان سالهايي كه اروپاييان به سرعت، در راه تأمين سعادت فردي و اجتماعي خود ميكوشيدند، در ايران و بعضي ممالك اسلامي در اثر ظلم و استبداد و سوءنيّت زمامداران و استثمار شديد طبقات زحمتكش و ناآگاهي و پايين بودن سطح فرهنگ عمومي، هر روز آتش اختلاف جديدي شعلهور ميشد: «برغانيها به كربلا نوشتند تكفير شيخ نموديم (مقصود شيخ احمد احسايي است) از پيش رفت، شما دنبالش را بياوريد. علماي كربلا هم به جرأت آمده فرياد تكفير را بلند كردند. جدايي افتاد و مذهب تازهاي در ميان شيعيان برقرار شد. حرف «اصولي» و «اخباري» رفت، سخن، «شيخي» و بالاسري به ميان آمد، هر دو نفري كه در شهر به هم ميرسيدند، از يكديگر ميپرسيدند: آيا شيخي هستي يا بالاسري؟ همين كه شيخ از خراسان برگشت و به كربلا رسيد، علماي كربلا صريحا او را كافر و نجس خواندند، قطع مراوده با او كردند، مگر سيّد كاظم رشتي كه نزد شيخ درس ميخواند، ترويج مطالب شيخ را نمود و مشهور به شيخي شد.
علما او را نيز كافر خواندند، او مريد عرب بسيار داشت، عربها جانب او را گرفتند، دشمني مذهبي پايدار شد ... هردو طرف، قوي و پرشور شدند ... دليلها براي دو طرف از اخبار و قرآن و عقل و اجماع پيدا و به هم بافته شد، علما و عوام كربلا و ساير شهرستانهاي شيعه، دو دسته شدند و با شدّت دشمني كردند، كشتارهاي پهناوري از دو طرف شد، بخصوص در تبريز ميرزا شفيع مجتهد ... ترويج مذهب شيخ مينمود ... شيخيّه دو گروه شدند. اتباع ميرزا شفيع، و پيروان حاج كريم خان، كه اكثريّت با آنان بود ...» «2»
ماجراي جلوگيري از ورود شيخي، به گرمابه در تبريز: بهطوري كه هدايت در كتاب روضة الصّفاي ناصري، جلد نهم، نوشته است در عهد ناصر الدّينشاه بين علماي اصوليّه و مجتهدين شيخيّه، كار اختلاف بالا ميگيرد، ميرزا احمد مجتهد تبريزي، پيروان احسايي را كافر خواند و به منع ورود آنان به گرمابه مسلمين فتوي داد. مردي از جماعت شيخيّه قصد گرمابه كرد، گرمابهبان از دخول او جلوگيري كرد، كار به مشاجره و نزاع كشيد، جمعي به اين طرف و گروهي به آن طرف، پيوستند، «كسي آبي بر آن آتش نريخت تا بدان رسيد كه تمام كسبه و اهل حرفه شهر، دكهها بربستند و با دشنه و خنجر به
______________________________
(1). همان كتاب، ص 150.
(2). شيخيگري و بهاييگري از مدرسي چهاردهي، ص 24.
ص: 490
يكديگر پيوستند و بيم آن بود كه شهري، بر دو گونه شوند و يكديگر را تاراج و غارت كنند ... شاهزاده ملك قاسم ميرزا حكمران، عاقلان را بخواند و بر خوان نشاند ... بين علما و مسببّين هر دو طبقه، طرح مصالحه درافكند تا عامّه خلايق از اين منازعه باز رستند. و در پس دكّان كسب و عمل خويش فرو نشستند ...» «1»
نظريه كنت دوگوبينو
كنت دوگوبينو، وزير مختار اسبق دولت فرانسه، در دربار ايران، در كتاب سه سال در ايران درباره شيخيّه چنين نوشته است: «يكي از اين مسلكهاي پنهاني، مسلك مذهبي شيخي است، كه شصت يا هفتاد سال پيش از اين در شيراز بوجود آمد. شيخيها كه امروز شمارهشان نسبتا زياد است، بر سر يك موضوع با شيعههاي ايران اختلاف دارند و آن، چگونگي زندگي امام دوازدهم يعني مهدي (ع) ميباشد. شيعيان ميگويند امام دوازدهم زنده است و با قالب جسماني خود، مرور ايّام مينمايد تا روزي اراده نمايد و ظاهر شود، ولي شيخيها با اين عقيده مخالف هستند، ميگويند كه امام دوازدهم يعني مهدي (ع) با قالب روحاني زنده ميباشد، آزادي و ظهور او هم به دست خودش نيست، بلكه مانند ساير بندگان خدا، تقدير و سرنوشتش به دست خداست. در تعقيب اين نظريّه، شيخيها ميگويند كه روح امام دوازدهم قابل انتقال است و ممكن است از بدن يك نفر به بدن ديگري منتقل شود. ديگر از عقايد شيخيها مربوط به ازدواج است ميگويند تعدّد ازدواج گرچه حلال ميباشد ولي كار بسيار بدي است. نيز اين دسته، در ايران قايل به تساوي زن و مرد هستند و ميگويند كه استعداد زن كمتر از مرد نيست و نبايد او را از امور اجتماعي محروم نمود. شيخيها نسبت به قرآن هم نظريهاي دارند و ميگويند كه شايد بعضي از قسمتهاي قرآن از طرف جبرئيل آورده نشده و حضرت رسول (ص) شخصا آنها را تدوين كرده باشد. عقيده شيخي، يكي از عقايد پنهاني است كه درنتيجه فساد و انحراف بعضي از آخوندها، در ايران پديدار شده است ...» «2»
پس از مرگ «شيخ» مدّت 17 سال سيّد كاظم رشتي كمابيش جانشين شيخ احمد بود. يكي از سخنان سيّد اين بود كه «زمان پيدايش امام زمان نزديك است». كسي كه بيش از همه، از اين گفتار سيّد سود جسته سيّد علي محمّد باب است، و اين مرد در همان دورهيي كه بين پيروان سيّد اختلاف افتاده بود و كريم خان، عدّهيي را دور خود جمع كرده
______________________________
(1). همان كتاب، ص 31.
(2). سه سال در ايران، تاليف كنت دوگوبينو، ترجمه ذبيح الله منصوري، ص 76.
ص: 491
بود و حاج ميرزا شفيغ تبريزي نيز عدّهيي ديگر را، و دو دسته كريم خاني و شيخي، به جان هم افتاده بودند، وي نيز جمعي از مردم و روحانيان را مجذوب خود ساخت و بهنام باب امام زمان، رهبري جماعت را بهعهده گرفت.
اركان جهان به نظر كريم خان
كريم خان، مانند شيخ و سيّد كاظم، اهل مطالعه بود و كتابهاي زيادي نوشته و ما به قسمتي از آراء و نظريّات او قبلا اشاره كرديم. وي خود را ركن رابع و جانشين ويژه امام زمان ميشمرد و معتقد بود: «جهان، چهارپايه ميخواهد: خدا، پيغمبر، امام و جانشين ويژه امام ...» «1» كه همان ركن رابع است. درنتيجه ظهور اين اختلاف، بين جماعت كريم خاني و شيخي در شهرهاي مختلف، جنگها و زدوخوردهايي به ظهور پيوست. كسروي مينويسد:
«در هفتاد، هشتاد سال، تبريز ميدان كشاكش اين دستهها ميبود، هر سال كه رمضان رسيدي، هر دسته روزانه در مسجدهاي خود، گرد آمدندي و سخنان كهن را تازه گردانيدي. كريم خانيان، يك مسجد بيشتر نميداشتند و سخنانشان بيش از همه، درباره ولايت كريمخان و جانشينان او بودي ... دشمني، ميان شيخي و كريم خاني و متشرع چندان بودي كه بيشترشان به همديگر سلام ندادندي و آمد و رفت نكردندي و دختر ندادندي و نگرفتندي ... اين زياني بود كه مردم از آن كشاكش ميبردند ولي از آن سو، پيشوايان، سود بسيار مييافتند ... و دارايي بسيار مياندوختند ...» «2»
در همان ايّامي كه كريم خان در كرمان و ميرزا شفيع در تبريز، عدهيي را به دور خود جمع كرده و داعيه رهبري داشتند. سيّد علي محمّد، كه جواني بيست و چند ساله بود و پايه و مايه علمي كافي نداشت، در شيراز خود را باب امام زمان خواند. كسروي مينويسد: «دعوي بابي را شيخ و سيّد نيم آشكار و نيم نهان كرده بودند، كريم خان نيز آن را در كتابهاي خود مينوشت ولي سيّد علي محمّد آن را آشكار ميگفت و به رويش پافشاري نشان ميداد ...» «3»
اعتضاد السّلطنه مينويسد: «پس از رحلت سيّد كاظم، سيّد علي محمّد، با چند تن از شاگردان وي، براي رياضت و عبادت به مسجد كوفه رفتند. سيّد 40 روز اقامت كرد، به كلّي دماغش فاسد شد، در نهاني مردم را به ارادت خود دعوت مينمود و از هركس
______________________________
(1). بهاييگري، از ص 23.
(2). همان كتاب ص 26.
(3). بهاييگري، پيشين، ص 26.
ص: 492
مطمئن خاطر ميشد، با او ميگفت من باب اللّه هستم فادخلوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها: هيچ خانه را جز از در، به اندرون نتوان شد ... در كربلا جمعي را گرد خود فراهم كرد ... با خاصّان خويش گفت، آن مهدي صاحب الامر ... منم.» «1»
خصوصيّات فرهنگي حاج كريم خان كرماني 1225- 1285
باب با قيام و دعوت خود ميكوشيد بنيان معتقدات مذهبي مردم را كه با گذشت هزار سال، در اذهان و افكار عمومي رسوخ كرده بود متزلزل كند و به خيال خود ميخواست از حدود و قيود شرعي و مذهبي بكاهد و تعاليم اسلام را با اوضاع و احوال عصر جديد سازگار كند. وي به پيروان احسايي و رشتي ميگفت مهدي موعود منم؛ البتّه عدّهيي از روحانيان و مردم عادي به او گرويدند ولي سيّد به قدري بيمايه و سطحي بود كه نميتوانست جواب روحانيان عادي را بدهد و به همين جهت هر وقت باب بحث و گفتگو گشوده ميشد، سيّد، درمانده و عاجز ميماند: به قول كسروي «اگر سيّد علي محمّد، پايه و مايه علمي داشت و عاقلانه عمل ميكرد، ممكن بود پيروزيهاي بزرگي كسب كند.
تنها مرد فاضل و مطّلعي كه در آن هياهو، پاي مقاومت فشرد و با باب از در معارضه و مخالفت درآمد، حاج محمّد كريم خان كرماني قاجار بود. وي اعلام كرد كه تنها پيرو صديق آراي احسايي و رشتي منم. چون او مانند مقتدايان خود در حبّ آل علي غلو ميكرد، بعضي او را غالي و كافر ميخواندند، با اينحال، وي يك روحاني متّرقي و روشنبين بود. در كتابي بهنام «ناصّريه» كه در بمبئي چاپ شد، درباره اصلاح كشور و تجدّدخواهي، مطالب جالبي نوشت؛ وي قبل از سيّد جمال الدّين اسدآبادي و شيخ هادي نجمآبادي به مردم آموخت كه چگونه متجّدد و اصلاحطلب باشند. كتاب ناصريّه، از قديمترين كتابهايي است كه درباره بيداري ايرانيان نوشته شده است ...» «2»
كريم خان، از جامعترين روحانيان آن عصر است، «در تمام علومي كه تعليم و تعلّمش بين طلّاب علوم دينيّه معمول و متداول بوده و هست، از صرف و نحو و املاء و تجويد و رسم الخّط و فقه و اصول و حديث و تفسير و حكمت الهي و فنون فلسفه طبيعي و رياضي، از طّب و كيميا و حساب و نجوم و هيئت و علوم غريبه، از الواح و اعداد و طلسمات و رمل و ماسه و خصوصيّات و اقسام حكمت عملي، از تهذيب نفس و سلوك الي اللّه و آداب معاشرت، كتابها و رسالهها به عربي و فارسي تأليف كرد. علاوهبر كتب
______________________________
(1). فتنه باب، تأليف اعتضاد السلطنه، با توضيحات دكتر عبد الحسين نوائي، ص 2.
(2). شيخيگري و بابيگري، از ص 144 به بعد.
ص: 493
مستقل، رسايل بسيار در جواب سؤالات سائلين تصنيف نمود ...» «1»
با تمام فضلي كه كريم خان داشت نتوانست به اختلافات مذهبي، پايان دهد و سرانجام در مقابل دشمنان، چارهيي جز انزوا و كنارهگيري نديد، در اين دوره به پيروان شيخ احسايي، شيخي ميگفتند و به شيعيان، بالاسري خطاب ميكردند، زيرا شيخ، موقع زيارت سيّد الشّهدا در پايين پا، ميايستاد و آداب زيارت را بهجا ميآورد، درحاليكه ديگران در بالاي سر امام ميايستادند؛ به همين مناسبت شيخيّه ديگران را بالاسري خطاب ميكردند.
وضع اجتماعي
گذشته از زمينه فكري و عقيدتي شيخ احمد احسايي و سيّد كاظم رشتي، وضع اجتماعي و اقتصادي ايران در آن دوره، طوري بود كه مردم براي بهبود بخشيدن به زندگي درهم و آشفته خود و رها شدن از چنگال شاه و حكّام و فئودالهاي خونآشام، همواره در انتظار پيشوا و رهبري بودند. در عهد فتحعلي شاه و جانشينان او، ايران در زير نفوذ شديد دول استعماري بود و زمامداران مملكت كمترين توجّهي به حفظ استقلال و آزادي ايران و حقوق و آزاديهاي اساسي مردم نداشتند و ظلم و ستمگري و تبعيض و حقّكشي، شيوه عموم رجال و زمامداران و حكّام و فرمانروايان ايران بود. روسيه تزاري و انگلستان هردو، در ايران اعمال زور ميكردند و هر روز به عنواني، قطعهيي از خاك ايران را تصّرف ميكردند و سلاطين قاجار و رجال فاسد و خيانتكار ايران بهجاي آنكه از مردم استمداد جويند و در راه بيداري و هوشياري و تعليم و تربيت خلق بكوشند و با سلاح علم و دانش به جنگ با استعمار برخيزند، هر روز بر ميزان فشارهاي سياسي و اقتصادي ميافزودند و بيش از پيش مردم را ناراضي ميكردند.
طبيعي است، در چنين شرايطي از يك ملّت عقبمانده و ناآگاه، كه از نيرو و قدرت سياسي و اجتماعي خود بيخبر است چه انتظاري ميتوان داشت؟ ظاهرا بعضي از مردم آن روزگار، «باب» را، يگانه مظهر نجات خلق ميانگاشتند و به همين جهت به گرد او حلقه زدند.
بياطلاعي باب
كسروي مينويسد «اگر سيّد باب، عربيهاي غلط نبافتي و برخي سخنان معنيدار و سودمند گفتي، بيگمان كارش، پيش رفتي و به دولت چيره شدي و آن را برانداختي، ولي اين مرد، به يكبار، بيمايه ميبود و
______________________________
(1). همان كتاب، ص 149.
ص: 494
ميريخت، برخي گفتههاي بسيار بيخردانه از او سرميزد، مثلا چون درباره همان غلطبافيها و جملات بيمغز از او ايراد ميگرفتند، چنين پاسخ ميداد: «صرف و نحو گناهي كرد و تاكنون دربند ميبود، ولي من چون خواستم، خدا گناهش را بخشيد و آزادش گردانيد ...»
قيام مسلّحانه بابيان
پس از آنكه سران بابيه به شورش مسلّحانه برخاستند ... دولت بهعنوان دفاع از شريعت، به جنگ بابيّه نرفت، بلكه از اين نظر به برانداختن آنها كمر بست كه با بيان موضع نظامي گرفتند و به كشتوكشتار دست زدند. اين مقارن بود با مرگ محمد شاه و آغاز سلطنت ناصر الدينشاه و روي كار آمدن ميرزا تقي خان ... وجهه نظر امير را بايد به درستي بشناسيم.
سياست كلّي امير كبير
امير، در پي ايجاد نظم و امنيّت بود و براي پيش بردن نقشه اصلاحاتش هيچ دليلي نداريم كه امير بهعنوان يك متعصّب شيعي، درصدد برانداختن بابيّه برآمده باشد، برعكس ميدانيم كه امير، خواهان پيشرفت و ترقي ايران و دشمن كهنهپرستي و خرافات بود، و خواست آيين قمهزدن و عزاداري ايام محرم را به نحو نامطلوبي كه جاري بود براندازد. قانون بست نشستن در امامزاده و مسجد را نيز منسوخ كرد. واتسون مينويسد: «امير نظام، پيبرده بود كه هيچ اصلاح دامنهداري در ايران سرنميگيرد مگر اينكه ذهن مردم، از انديشههاي خرافي پاك و به حقايق علمي و عقلي آشنا گردد.» «1»
چگونه باب را كشتند: درباره چگونگي قتل باب روايات مختلفي ذكر كردهاند، ميگويند چون امير كبير شاهزاده حشمت الدوله را مأمور قتل باب كرد، وي از سر اعتراض گفت: «مرا چنان گمان بود كه لطف آن حضرت سبب شود، كه فتح سرحدات روم و روس و جنگ با ملت پاريس و پروس را به من محول فرمايد.» (كواكب، ص 234، مقاله سياح، ص 58)
______________________________
(1). فريدون آدميت. امير كبير و ايران، 438- 441 (به اختصار).
ص: 495
سياست دولت در قتل باب
دولت «... از بيم آنكه اگر او را پنهاني مقتول سازند، دور نباشد كه مردم نادان، چنان، پندارند كه او زنده است و غيبتي اختيار كرده است ... گفتند كه بهتر آن است كه او را در ميان شهر و بازار بگردانند تا تمام مردمان او را ببينند، بعد از آن به قتل آورند. در مفتاح باب الابواب صفحه 234 چنين آمده است كه باب را در كوچه و بازار گردانيدند، درحاليكه شب كلاهي بر سر داشت و پياده و پاي برهنه راه ميرفت و در زنجير بسته بودند.
تفصيل قتل باب را ميزا مهدي خان زعيم الدوله كه پدر و جدش وارد قضايا بودهاند بهتر از هركس نوشته است، عين عبارت او را ميآوريم:
آن سه را (باب و ملا محمد علي و سيد حسين يزدي) به منزل حاجي ميرزا باقر مجتهد، پيشواي اصوليين بردند باب در آنجا عقايد خود را مخفي كرد. صاحب ناسخ التواريخ ميگويد مجتهد فتواي قتل او را داد. اين موضوع براي من ثابت نيست چه به كرات شنيدم كه مجتهد، به علت بيماري يا تمارض، روي نشان نداد، سپس او را به خانه ملا محمّد ممقاني ملقب به حجّة الاسلام بردند و از جمله حاضرين مجلس، پدرم و پدر بزرگم و حاجي ميرزا عبد الكريم و ميرزا حسن زنوزي ملقبان به ملاباشي و جمعي از اعيان بودند. وقتي باب وارد شد، صاحبخانه او را اكرام كرد و وي را در بالاي مجلس نشاند و گفت، اين كتب و صحايف از تو و به خط توست يا نه؟ باب بدانها نظر افكند و گفت: از كتب من است و به خط من نوشته شده ... بدان معترفم و به نصّ آن اقرار دارم.
حجة الاسلام گفت هنوز در اين عقيده باقي هستي كه تو مهدي موعود و قايم آن نبوّت هستي؟ گفت بله، حجة الاسلام گفت الان قتل تو واجب و خونت هدر است ... باب به او گفت: حجّت، شما هم به قتل من فتوي ميدهيد؟ حجة الاسلام هم او را رانده گفت اي كافر، تو خود با اين كتب و اقوال و كفريّاتت به قتل خويش فتوي دادهاي. (مفتاح باب الابواب، ص 233). في الجمله ملا محمّد ممقاني و ميرزا باقر و ملا مرتضي، حكم قتل را از پيش فرستادند و حاضر به ملاقات نشدند.
تدبير سيد علي زنوزي
... چون امر تمام شد، سيد علي زنوزي براي آنكه ملا محمد علي پسر زن خود را از همراهي باب منصرف كند امر كرد تا زن او را با دخترك 6 سالهاي كه داشت آوردند. زوجهاش تا ملا محمد علي را ديد شروع به شيون كرد و با كلماتي جانسوز خواست در اراده چون سنگ او تأثير كند و گفت: «شوهر عزيزم آيا به خواري و ذلت من رحم نميكني، آيا به بيشوهري من و يتيمي دختر ترحّم،
ص: 496
نمينمايي؟ عزيزم دستم به دامن تو، توبه كن تا زندگي ما برهم نخورد تا مورد سرزنش و ننگ نشويم، اگر به من رحم نميكني بدين طفل كوچك بيگناه بينوا رحم كن ...» زن اين بهگفت و طفل را به سوي او فرستاد، دخترك دامن پدر گرفت و به تركي به پدر گفت:
«گل بابا اويمزه گيداق» يعني «بابا بيا برويم به خانه»، منظرهيي خيلي سخت و وحشتناك و جانسوز بود.
پاسخ ملا محمد علي
ملا محمد علي، رو به زوجه خود كرد و گفت «اي زن تو را به كار مردان چكار؟ بردار طفل را و به خوبي تربيتش كن.» مثل آنكه به زبان حال ميگفت:
«كُتِبَ الحرب و القِتال عَليناوَ عَلي الغانيات جَر الذيول.» سپس خم شد و صورت دخترك خود را بوسيد و گفت «دختر عزيزم برو به خانه و من اكنون خواهم آمد.» تمام مردم از اين استقامت در شگفت ماندند. تمام اين تسهيلات و مسامحات، از جهت احترام سيد علي زنوزي مجتهد بود، چه اعضاي حكومت و عام و خاص وي را به سبب زهد و صلاح و علمش بزرگ ميداشتند، اما اين همه، ذرهيي در اراده پولادين ملا محمد علي، مؤثر نشد بلكه اصراري داشت كه وي را قبل از باب بكشند ...» «1» ولي سيد حسين وحشت كرده بود و توبه و انابت ميجست. به او گفتند خيو (يعني تفو) در روي باب بيند از و او را لعن كن تا از اين بند رها شوي. او چنان كرد و رها شد، و ديگرباره، در دار الخلافه با سليمان خان، پسر يحيي خان ... متحد شد و در فتنه بابيه مقتول گشت، لكن ملا محمد علي هيچ از عقيده خود بازگشت ننمود، و گفت اول مرا بكشيد بعد قصد باب كنيد. آنها را از ميان بازار عبور داده به ميان ميدان تبريز آوردند.
«روز دوشنبه 27 شهر شعبان 1266 جماعتي از سربازان فوج بهادران را كه از نصارا و عيسوي مذهب بودند حكم دادند تا او را با ملا محمد علي هدف گلوله سازند ... سربازان از قتل او كراهتي داشتند و تيرهاي خود را به طرزي انداختند كه او را آسيبي نرسد. در اين اثنا، ملا محمد علي جراحتي يافته روي خود را به باب كرد و گفت «از من راضي شدي و بعد از اين مقتول شد ...»
در اين واقعه، از قضا گلوله به ريسماني آمد كه بدان، دست باب را بسته بودند.
ريسمان گسيخته و باب رها شد، راه فرار در پيش گرفت و خود را به حجره يكي از سربازان، انداخت ... اگر سيد سينه خود را گشاده ميداشت و فرياد برميآورد كه اي
______________________________
(1). نقل و تلخيص از مطالعات دكتر عبد الحسين نوائي، به نقل از مجله يغما، آذر 29، ص 317 به بعد.
ص: 497
گروه سربازان و مردمان، آيا كرامت مرا نديديد كه از هزار گلوله يكي بر من نيامد، خداي خواست تا حق را از باطل معلوم كند و اين شك و ريب از ميان مردم رفع شود. چون سربازان، گريختن او را ديدند و دانستند كه او را قدر و منزلتي نباشد ... او را گرفتند و هدف گلولهاش ساختند و جسد او را چند روز درميان شهر به هرطرف ميكشيدند.
آنگاه، بيرون دروازه انداختند تا طعمه سباع شد ..» «1» راجع به چگونگي محاكمه و اظهارات باب، در منابع ديگر نيز مطالبي نوشتهاند.
قتل سيد علي محمد باب و خروج پيروان او
پس از آنكه باب را به قلعه چهريق بردند، مريدان، و همفكران او از پاي ننشستند و باب را نايب امام زمان، معرفي كردند. جمعي از مردم محروم و ستمكش ايران، كه از ديرباز در انتظار ظهور حضرت بودند، بدون تحقيق و تفرس در احوال باب، اين گفتهها را حقيقت انگاشتند و عدهيي از روحانيان، نيز در شهرهاي مختلف به نفع باب سخن ميگفتند و از مردم بيعت ميگرفتند، ازجمله ملا حسين، بر آن بود كه به كمك مريدان، به آذربايجان، روي آورد و سيد را از قلعه چهريق رهايي بخشد، چون، در ايامي كه سيد در قلعه بود عوام النّاس در باب علم و فضل او سخنان بسيار ميگفتند، دولت تصميم گرفت در تبريز مجلس بحثي ترتيب دهد تا بين باب و علماي زمان، در زمينههاي مختلف گفتگو شود و از اين راه، مردم از حدود اطلاعات علمي و مذهبي باب آگاه شوند.
در سال 1263 در حضور وليعهد ناصر الدينشاه و جمعي از علماي تبريز، از باب پرسيدند: «اين، كتبي كه بر سنت و سياق قرآن و صحيفه و مناجات در اكناف و اطراف ايران، منتشر شده از شماست يا به شما بستهاند. باب در جواب گفت از خداست.
نظام العلما گفت من چندان سواد ندارم، اگر از شماست بگوييد والا فلا. سيد گفت از من است ... نظام العلما گفت شما را سيد باب ميگويند، معني اين اسم چيست؟ سيد گفت:
باب انا مدينة العلم و علي بابها، نظام العلما گفت، شما باب مدينه علم هستيد؟ گفت بلي.
نظام العلما گفت، حمد خدا را كه من چهل سال قدم ميزنم كه به خدمت يكي از ابواب برسم مقدور نميشد حال الحمد للّه در ولايت خودم به سر بالين من آمدهايد ... اگر معلوم گرديد كه شما بابيد منصب كفشداري را به من بدهيد.
بعد از سيد سؤالاتي در زمينه علت بعضي بيماريها ميشود. سيد ميگويد من علم طب نخواندهام. سپس سؤالاتي از علم اصول و حكمت و صرف و نحو و فرق فصاحت و
______________________________
(1). فتنه باب، تأليف اعتضاد السلطنه، ص 16.
ص: 498
بلاغت، و غيره از سيد به عمل آمد و چون بنا به نوشته رضا قليخان هدايت، از عهده جواب آنها برنيامد از وي كشف و كرامتي خواستند كه في المثل محمد شاه بيمار را شفا بخشد. وليعهد گفت راه دور نرويد، در وجود پيري تصرف كند و او را جوان سازد. چون از عهده هيچيك برنيامد او را چوب زدند. چون اين خبرها منتشر شد مريدان و پيروان او تصميم به خروج گرفتند و فوجفوج به جانب آذربايجان روان شدند، محمد علي بارفروش كه در مكه باب را ملاقات كرده بود، چون به مازندران بازآمد مردم را بدو خواند و ملا حسين بشرويه در خراسان به تبليغ آراء او پرداخت ...»
مبارزات ملا حسين بشرويهيي
ملا حسين، در شيراز باب را ملاقات و آيين جديد او را قبول كرده بود. وي پس از اخذ تعاليم لازم از مقتداي خود، راه اصفهان، و كاشان، و ديگر بلاد را پيش گرفت و هرجا ميرسيد، و زمينه را مساعد ميديد، به تبليغ آراء باب ميپرداخت. چون در مشهد كار او پيشرفت نكرد عزم مازندران نمود. اعتضاد السلطنه در كتاب خود در مورد «فتنه باب» مينويسد:
«حاجي محمد علي، كه قبل از ملا حسين، باقرّة العين، از خراسان، بيرون، آمده بود يكديگر را ملاقات كرده، چند مرتبه مجلس را از بيگانه پرداخته در رواج دين ميرزا علي محمد باب مشورتها كردند و عاقبت پرده از روي كار برداشته، و قرة العين، منبري نصب كرده بر منبر رفته نقاب از صورت برداشته ... از نسخ اسلام و طلوع مذهب جديد، سخنها گفت. بعد از پايان گفتگوهاي بدشت، با آنكه نتيجه مطلوب بهدست نيامد، پيروان باب دست از تبليغ نظريات خود برنداشتند.
حاجي محمد علي به اتفاق قرة العين، عزم مازندران، گردند و ملا حسين، نيز با اصحاب خود بهسوي مازندران روان شدند و به تبليغ عقايد خود پرداختند. در بارفروش 300 نفر با او و يارانش همداستان شدند. سيّد العلما و عدهيي ديگر در مقام مبارزه با آنان، به مقامات دولتي توسل جستند. ملا حسين و حاجي محمد علي با مخالفان، به جنگ و گريز پرداختند، و ملا حسين كه مردي جنگجو و شجاع بود، در چند مرحله مخالفان را از پاي درآورد و سرانجام بر آن شد كه در قلعه طبرسي موضع گيرد. و قلعه و حصني محكم پديد آورد و خندقي عميق و خاكريزي در آنجا ساخت و با دو هزار نفر از بابيان، آماده نبرد گرديد و آذوقه و لوازم جنگ و نبرد از هرجهت فراهم كرد. پس از پيروزيهاي چندي كه نصيب ملا حسين گرديد، شاهنشاه ناچار شاهزاده مهدي قلي ميرزا را مأمور قلع و قمع آنان، ساخت. ملا حسين، كه از حركت شاهزاده و همراهان او مطلع گرديد، با تدبير
ص: 499
و نيرنگ بر سر فرستادگان شاه ريخته و جماعتي از تفنگچيان سواد كوهي، كه در سراي بيروني شاهزاده جاي داشتند، بعضي كشته شدند و برخي راه فرار پيش گرفتند. سلطان حسين ميرزا پسر خاقان مبرور فتحعليشاه و داود ميرزاي پسر ظلّ السلطان، هم در آنجا كشته شدند و جسد هردو سوخته گشت و ميرزا عبد الباقي مستوفي نيز به قتل رسيد، ولي مهديقلي ميرزا بعد از فرار، در ميان برف و گل جان بهسلامت برد و به فراهم كردن سپاه و تجهيز نيرو پرداخت.» «1»
مقاومت در برابر قواي دولتي
در جريان جنگهايي كه بين قواي دولتي و نيروي ملا حسين، درگرفت گلولهيي چند به ملا حسين اصابت كرد ولي وي اظهار عجز نكرد و به ياران خود گفت: «بايد به قلعه شيخ طبرسي رسيد»، پس از رسيدن، به دروازه قلعه، ملا حسين از اسب بر زمين افتاد، او را نزديك حاج محمد علي بردند، پس ملا حسين، گفت: «اي مردم، چنان ندانيد كه من مردهام تا چهار روز ديگر زنده خواهم شد ... مبادا از اين آيين، بازگرديد و دست از جنگ باز داريد. دامن حضرت اعلي را (كه حاج محمد علي باشد) رها نكنيد ...» «2» بعد گفت مرا در جايي دفن كنيد كه هيچكس نداند، سپس جان سپرد. بعد از مرگ ملا حسين، حاجي محمد علي، با ديگر بابيان مدتها با قواي دولتي و دشمنان خود دست و پنجه نرم ميكردند.
اعتضاد السلطنه مينويسد: «چون مدت محاصره قلعه شيخ طبرسي و پايداري و جلادت جماعت بابيه به چهار ماه كشيد شاهنشاه به اهل مازندران، خشم فرمود. سليمان خان افشار را فرمان داد تا با لشكر خونخوار به جانب مازندران روان شد. قواي دولتي بعد از مدتي تلاش، به محاصره آنان، توفيق يافتند، آذوقه بابيان، روبه كاهش رفت و كار به جايي رسيد كه، علف زمين، هرچه يافتند بخوردند و هرچه درخت در قلعه بود پوست و برگ آن را قوت خود ساخته و از آلات و ادوات چرم، هرچه داشتند نيمجوش ساخته خوردند ... با اين همه سختيها و محروميتها، دست از جنگ برنداشتند. پس از مدتي مهديقلي ميرزا گفت، هرگاه به مذهب اثني عشري درآييد از مال و جان، در امان خواهيد بود. عهدنامه نوشته و سرانجام حاجي محمد علي و 214 نفر از جماعت بابيان به اردوي شاهزاده روانه شدند. شبي را به صبح آوردند ولي روز بعد شاهزاده و سربازان، عهدشكني كردند و به پيمان و عهدنامه وقعي ننهادند. در جريان جنگ جز عده قليلي كه به جنگلها
______________________________
(1). فتنه باب، ص 22.
(2). همان كتاب، ص 26.
ص: 500
گريختند، بقيه را يكيك شكم دريدند. چون به قلعه راه يافتند از تدابير جنگي و مواضع دفاعي بابيان، در شگفت آمدند. در اين نبردها از جماعت بابيان، 1500 نفر كشته شدند- چون در تاريخ نبيل اعمال و رفتار مهديقلي ميرزا با آنان با تفصيل بيشتري ياد شده است؛ «1» اجمالا به ذكر آن ميپردازيم:
نيرنگ مهدي قلي ميرزا
در جريان جنگهايي كه بين قواي دولتي و مدافعين قلعه طبرسي در مازندران رخ داد، چنانكه گفتيم، مكرر قواي دولتي از مدافعين قلعه، مخصوصا از سردار آنان ملا حسين ملّقب به باب الباب، شكست خوردند. «2» تا سرانجام شاهزاده مهديقلي، به نيرنگ متوسل شد: روز چهارشنبه شانزدهم جمادي الثاني 1265 هجري، هنگام صبح، شخصي از طرف شاهزاده به قلعه آمد و گفت شاهزاده فرمودهاند كه دو نفر بفرستيد تا با آنها مذاكره محرمانه بنماييم شايد موفق شويم كه با هم صلح كنيم. جناب قدّوس، ملّا يوسف اردبيلي و سيّد رضاي خراساني را فرستادند ... شاهزاده گفت جنگ و جدال بين ما و شما بيجهت مدتي است كه طول كشيده، آنگاه قرآني را كه پهلويش گذاشته بود برداشت و در حاشيه سوره فاتحه، براي جلب اطمينان جناب قدّوس چنين نوشت: «به اين كتاب مقدّس و به كسي كه آن را فرستاده و به پيغمبري كه اين آيات را از جانب خدا آورده قسم ياد ميكنم كه جز آشتي و دوستي هيچ مقصودي ندارم ... بنابراين از قلعه بيرون بياييد و مطمئن باشيد كه دست هيچكس براي اذيّت شما دراز نخواهد شد. شما و اصحاب شما در حفظ خدا و حضرت رسول (ص) و پادشاه وقت ناصر الدينشاه هستيد. به شرافت خود قسم ميخورم كه هيچكس نه در ميان لشكر و نه در جهات مجاور، نيست كه به شما اذيّتي برساند اگر غير از آنچه نوشتم و برخلاف آنچه نگاشتم در قلب خود خيال ديگري داشته باشم خداوند منتقم جبّار، مرا به خشم و غضب خود گرفتار كند.» آنگاه شاهزاده، مهر خود را به پاي آن نوشته نهاد. بعد قرآن را به ملا يوسف داد و گفت اين قرآن را به رئيس خودتان بده و سلام مرا بايشان برسان. من امروز عصر چند رأس اسب خواهم فرستاد، تا ايشان و ساير پيروانشان را به اردو بياورند و در خيمهيي، كه مخصوصا براي همين منظور تهيه شده قرار گيرند و تا وقتي كه وسايل لازمه را براي مراجعت هريك به وطنش تهيّه نمايم و مخارج راه بآنها بدهم، همه ميهمان من خواهند بود. قدوس قرآن را گرفت و پس از مطالعه قول و
______________________________
(1). همان كتاب، ص 28.
(2). نگاه كنيد به تاريخ نبيل، از ص 330 تا ص 451.
ص: 501
قرار آنان به ياران خود گفت: «براي خروج از قلعه مهيّا شويد» پس از آنكه قلعه از حضرات خالي شد، شاهزاده مهديقلي به عهد خود وفا نكرد و به خدعه و نيرنگ توسل جست. سعي كرد فرستادگان نزديك قدوس را بفريبد و همه آنها را خلع سلاح نمايد ولي با مقاومت شديد آنان روبرو شد. به همين جهت بسياري از اصحاب را، گلولهباران كردند و بعد به قلعه حمله بردند و هرچه يافتند. به يغما بردند. از ميان اين جمعيت فقط متمولين، با دادن رشوه به مأمورين دولت، زنده ماندند. اسيراني كه ثروتي نداشتند فورا اعدام گرديدند. «1»
شاهزاده، پس از آنكه كارهاي خود را تمام كرد، با قدوس به بارفروش آمد.
سعيد العلما و ساير روحانيان كه به خون اين جماعت تشنه بودند جشن گرفتند و شاديها كردند. شاهزاده كه ابتدا مصمّم بود «قدّوس» را به ناصر الدّينشاه تحويل بدهد در اثر فشار و اصرار روحانيان، وي را به آنها سپرد و خود عازم تهران شد. در اين موقع سعيد العلما و ساير همفكران او، تنها به توهين و ناسزاگويي قناعت نكرده «لباسهاي قدوس را در حين شهادتش بيرون آوردند، عمامه را از سر او برداشتند و با سروپاي برهنه با غل و زنجير در كوچه و بازار ميگردانيدند، و همه مردم شهر، به سبّ و لعن اين مرد مشغول بودند، آب دهن به صورتش ميافكندند، و سرانجام با كارد به او حملهور شدند و بدنش را پارهپاره كردند و بدن مجروح او را طعمه آتش ساختند ...» «2»
پس از آنكه خبر اين واقعه به باب در زندان قلعه چهريق رسيد مدت 6 ماه عزادار و گريان بود.
قتل شهداي سبعه
«در تاريخ جديد» جريان قتل شهداي سبعه چنين آمده است:
«روز ديگر كه به جهت كشتن، ايشان را به ميدان ميبردند، حضرات تماشايي در بين راه به ايشان سنگ ميزدند و فحش ميدادند و ميگفتند اينها بابي و ديوانه شدهاند. جناب حاجي ميفرمودند بلي ماها بابي هستيم ولي ديوانه نشدهايم، باللّه اي مردم ماها به جهت بيداري و آگاهي شما از جان و مال و عيال و اطفال خود گذشتيم و از دنيا و اهلش چشم پوشيدهايم كه شايد شما بيدار شويد و از حيراني و گمراهي نجات يابيد و در مقام تحقيق و تفحّص برآييد و حق را چنانكه سزاوار است بشناسيد و بيش از اين، در پرده گمراهي نمانيد.»
______________________________
(1). تاريخ نبيل، ترجمه و تلخيص عبد الحميد اشراق خاوري، ص 419 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 432.
ص: 502
در «نقطة الكاف» اين ماجراي اسفانگيز با عبارتي سادهتر بيان شده است: «مرحوم حاجي ملّا اسماعيل قمي را كه از انبار به ميدان ميآوردند، مردم ميگفتند اين بابي است.
ايشان ميخنديدند و ميفرمودند كه بلي من بابي هستم و به جهت شما جان ميدهم.» «1»
همچنين در تاريخ جديد، ميخوانيم كه «حاجي عليخان حاجب الدّوله با شگفتي به دوستان خود گفته بود، در ميان «شهداي سبعه» سيّد جوان و خوشرويي ديدم، به فكر نجاتش افتادم. وقتي كه پنج تن از آنان را كشتم آن جوان را نزد خود خواندم و گفتم «بيا تبرّي كن به جيقه اعليحضرت هر خواهشي داري انجام ميدهم و سالي پانصد تومان مستمرّي در حقّت برقرار ميكنم، عمارتي عالي براي تو ميخرم و دخترم را به تو ميدهم.» پس از شنيدن آن همه نويد گفت: «ما دنيا و هرچه در اوست به شما و اهلش ارزاني داشتيم.» چون اين سخنان را شنيدم و قابل هدايتش نديدم به دهنش زدم و گفتم او را از ديگران زودتر بكشيد.» «2»
رفتار مأمورين دولت با باب
در «نقطة الكاف» آمده است كه «شب 21 ماه رمضان، از ديوار خانه ايشان بالا رفتند و او را با خالويش به منزل آن شقي آوردند و نسبت به آن حضرت لسانا سوءادب بسيار نمودند و خالوي ايشان را چوب زيادي زدند و دارايي ايشان را به يغما بردند. و قبل از اين واقعه حضرت حبيب و آخوند ملا محمّد صادق خراساني و ملّا علي اكبر اردستاني را چوب زيادي زدند و مهار نمودند و تازيانه زدند و در بازارها گردانيدند و اخراج بلد نمودند و آن جناب را در خانه داروغه منزل دادند ...» «3»
چون از جريان محاكمه باب در حضور وليعهد (ناصر الدينشاه) و عدهيي از علما، قبلا مطالبي نوشتهايم از ذكر مجدد آن خودداري ميكنيم. علاقمندان براي كسب اطلاعات بيشتر ميتوانند به «نقطة الكاف» از صفحه 134 به بعد مراجعه نمايند.
ادوارد براون، در مورد مرگ سليمان خان مينويسد: «من از كساني كه به چشم خود منظره مرگ او را ديده بودند شنيدم كه ميگفتند: تا چيزي نباشد، سليمان خان آنگونه اظهار مسّرت نميكرد و شجاعت به خرج نميداد، زيرا بدن سليمان خان را سوراخسوراخ كرده و در هر سوراخي شمعي نهاده و روشن كرده بودند و با اين وضع او را به ميدان
______________________________
(1). نقطة الكاف، ص سز.
(2). همان كتاب، ص سح.
(3). نقطة الكاف، ص 112.
ص: 503
آوردند كه اعدام كنند و او وقتي كه به محل اعدام رسيد با صداي بلند اين شعر را خواند:
يك دست جام باده و يك دست زُلف ياررقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست اينگونه آثار شجاعت، بهطوري كه ايرانيها ميگفتند، در حاضران اثر ميكرد و آنها را به فكر ميانداخت ... «1»
داستان شمعآجين كردن سليمان خان در «تاريخ نبيل» با تفصيل بيشتري ذكر شده است:
شمعآجين كردن حاجي سليمان خان و بيباكي او
در تاريخ نبيل در مورد قتل حاجي سليمان خان چنين آمده است: «... ميرزا تقي گفت: حكومت به من امر كرده بود كه 9 عدد شمع تهيّه كرده و 9 محل بدن سليمان خان را سوراخ كرده، در هر سوراخي شمعي فرو برم. ناصر الدينشاه به حاجب الدوله گفته بود كه درباره اتهام سليمان خان تحقيق كامل كنيد و پس از اقرار، او را وادار كنيد كه از محبّت باب تبرّي نمايد، در صورت امتناع، او را به نحوي كه خودش ميخواهد به قتل برسانيد. سليمان خان گفته بود: مرا شمعآجين كنيد و با طبل و ني در بازار بگردانيد و در آخر كار بدن مرا شقّه كنيد. همين عمل درباره او مجري شد، و هر نيمه از بدن او را به طرفي از دروازه نو آويختند. ميرزا تقي گفت، چون شمعها را آورديم و خواستيم در بدن او فروبريم، ميرغضب در وقت سوراخ كردن بدنش، دستش ميلرزيد. سليمان خان كارد را از دست ميرغضب گرفته به بدن خود فرو برد و سوراخ كرد و به ميرغضب گفت چرا دستت ميلرزد، اينطور بدن مرا سوراخ كن. من ترسيدم سليمان خان به مأمورين و فرّاشان حمله كند. اشاره كردم تا دستهاي او را از عقب ببندند. سليمان خان گفت هرجا را كه من اشاره كردم سوراخ كنيد. به اشاره سليمان خان دو شمع در سينه او و دو تا روي دوشهايش و يكي در زير گردن و چهارتا در پشتش روشن كردند. صداي هياهوي مردم و ريختن خون از زخمها، او را مضطرب نساخت. با كمال شجاعت و استقامت به اطراف نظر ميكرد. چون كار شمعآجين تمام شد، سليمان خان از جا برخاست، با قامتي راست مانند سروخرامان به راه افتاد. از ميان صفوف جمعيّت ميگذشت، هرچند قدم ميايستاد و به مردم ميگفت: شكر خدا را كه به آرزوي دل و جان رسيدم و تاج شهادت بر سر نهادم، ببينيد محبّت باب چه آتشي در دل من افروخته و دست قدرت او چگونه فدائيان خود را به ميدان جانبازي ميفرستد ... آنكه اين آتش را در قلب من افروخته كاش در اينجا حاضر
______________________________
(1). يك سال در ميان ايرانيان، از 1887 تا 1888، ترجمه منصوري، ص 109.
ص: 504
و مرا ميديد.
آنكه دايم هوس سوختن ما ميكردكاش ميآمد و از دور تماشا ميكرد خيال نكنيد من از باده اين جهاني مست شدهام، محبّت خدا و محبوب بيهمّتا سراپاي مرا گرفته و روح مرا تسخير نموده، او اين توانايي و قدرت را به من عطا كرده است ... در دوران گذشته حضرت ابراهيم خليل را وقتي به آتش افكندند، از خداوند درخواست نمود كه آلام و مصايب او را تخفيف عطا كند و روح و قلبش را منتعش سازد ... لكن اين سليمان از اعماق قلب سوزان خود فرياد ميزند ميگويد: «خدايا، آتش محبّت خود را پيوسته در قلب من مشتعل فرما تا سراپاي وجود من از شعله سوزان آن محترق گردد» ...
وقتي وارد بازار شد، مرور نسيم بر اشتعال شمعها افزود ... سليمان خان در ميان جمع ميرفت و مانند سردار فاتحي در بين قشون خود، راه ميپيمود ... بعد به ميرغضب اشاره كرد كه به مأموريت خود مشغول باش. ميرغضب بدن او را شقه ميكرد و او تا جان در بدن داشت به مدح و ثناي محبوب، ناطق بود ... «1»
ميرزا حسينعلي بهاء
يكي ديگر از سران اين نهضت، ميرزا حسينعلي پسر ميرزا بزرگ نوري مازندراني است كه در سال 1233 هجري در تهران، متولد شده است. بهاء در تهران، به تحصيل پرداخت و در علوم و ادبيات اطلاعاتي كسب كرد. چون، پدرش ميرزا بزرگ با علما و فضلاي زمان، آمدورفت داشت، وي نيز با اهل علم معاشر و محشور شد و درنتيجه بحث و گفتگو با دانشمندان، دايره اطلاعات او وسعت گرفت. پس از آنكه سيد عليمحمد، بلندآوازه شد و صداي دعوت او به گوشها رسيد، وي بدون اينكه با وي ملاقات و گفتگويي كند در سلك اصحاب او درميآيد و آراء و نظريات او را تبليغ و ترويج ميكند. بهطوري كه بعضي از مورخان، و ارباب اطّلاع نوشتهاند، وي از آغاز كار با بعضي از نمايندگان سياسي روس ارتباط داشته و در مواردي آنان، رسما از وي حمايت كردهاند. پس از آنكه سوءقصد به ناصر الدينشاه بهوسيله بابيها عملي شد، اين جماعت، بيش از پيش مورد تعقيب قرار گرفتند. ميرزا بهاء را زنداني كردند، بهطوريكه از كتاب مفاوضات بهاء برميآيد وي در زندان، رنج فراوان كشيده است، و ظاهرا دستگاه عهد ناصري او را محرّك قتل شاه ميشناختند ولي «در نتيجه مساعي ميرزا آقا خان نوري، ملا شيخ علي عظيم، عامل توطئه معرفي گرديد و او نيز براي نجات بهاء، مردانه اقرار كرد و گفت كه در اين كار، عامل اصلي من بودم. و صادق
______________________________
(1). تاريخ نبيل، ترجمه و تلخيص عبد الحميد اشراق خاوري، ص 654.
ص: 505
تبريزي كه به شاه تير انداخت، شش سال در خدمت من بود. به اين ترتيب علماي اعلام به قتل اين مرد فتوي دادند و او قطعهقطعه شد- بهاء پس از رهايي از زندان، به بغداد تبعيد گرديد و پس از يازده سال اقامت در بغداد، به دستور سلطان عثماني او را به اسلامبول و سپس به «ادرنه» تبعيد كردند.
صبح ازل
چنانكه قبلا اشاره كرديم به موجب وصيّت باب، جانشين و وصي او ميرزا يحيي «صبح ازل» بود، بههمينجهت ميرزا بهاء برادر بزرگتر در حدود 18 سال به اين دستور، احترام گذاشت و از برادر خود حمايت و پيروي نمود، در آمل وقتي «صبح ازل» را چوب ميزدند بهاء خود را جلو انداخت و بهجاي او چوب خورد. صبح ازل بنا به دستور باب، همواره خود را از جريانات حاد و خطرناك به كنار ميكشيد. پس از جريان سوءقصد، همينكه دستگيري و كشتار بابيان، آغاز شد اين جوان، در لباس درويشي، از راه آذربايجان، و كردستان به بغداد رفت و در آنجا نيز همواره در اختفا بود- به همين جهت كمتر مورد ضرب و شتم و حبس قرار ميگرفت ... «1»
پس از چندي، يعني به سال 1280 ه. ق، ميرزا حسينعلي بهاء، اعلام استقلال نمود و گفت شخصي كه باب از آمدنش سخن گفته «من يظهره اللّه» من هستم، درنتيجه، اختلاف بين بهاييها و ساير بابيّه كه برادرش ميرزا يحيي صبح ازل را خليفه باب ميشمردند درگرفت. دولت عثماني براي پايان دادن به اختلافات، آنان را به عكّا و قبرس تبعيد كرد. ميرزا بهاء در دوران، اقامت خود در عكّا، در مقام اصلاح آثار و نوشتههاي خود برآمد.
با اينكه آثار متأخر بهاء نيز خالي از اغلاط لفظي و معنوي نيست از آثار پيشين او به مراتب بهتر است. پسر ارشد بهاء ميرزا عباس، از سر فروتني خود را عبد البهاء خواند.
وي در سال 1260 ه در تهران متولد شد، پس از فراگرفتن تحصيلات مقدماتي براي كسب اطلاعات علمي و آشنا شدن با دانشهاي جديد زحمات زيادي كشيد و از اينجهت از پدرش فاضلتر بود. پس از چندي بين عبد البها، و برادرش ميرزا محمد علي (غصن اكبر) اختلاف ميافتد و آن دو، زبان به بدگويي هم ميگشايند- عبد البها پسر دخترش شوقي افندي را وصي و جانشين خود قرار ميدهد، ولي شوقي افندي برخلاف عبد البها از قريحه و استعداد ذاتي بينصيب بود.
عبد البهاء به بهاييگري، سر و صورتي داد. با قلم خود به سؤالاتي كه از بهاء ميشد
______________________________
(1). تلخيص از فتنه باب، ص 113.
ص: 506
پاسخ ميداد و سعي ميكرد افكار جديد اجتماعي غربيان، را در تعاليم بهاء وارد كند. به نظر عدهيي «عبد البهاء» زندهكنندهي «ميرزا بهاء» است و مسلك او، در اثر كفايت و تدبير و فعاليت عبد البهاء، صورتي مترقي به خود گرفت ... «1»
در جلد دوم «كواكب دريّه» چنين ميخوانيم: «رفتار بهاء اللّه نسبت به فرزند ارجمند «عبد البهاء» رفتار معتمدانه بوده است، به قسمتي كه اكثر امور را به كف كفايت وي نهاد ...
گاهي جواب مسائل و تحرير رسايل را به حضرتش محوّل ميفرمود و گاهي ملاقات با بزرگان، و صحبت با ايشان، و دفاع از تهمت و بهتان اهل عدوان، و تفهيم مقصود و منظور را، بهوجود مسعودش مفوّض مينمود ...» «2»
مختصري از تعاليم و آموزشهاي مذهبي و اجتماعي باب و بهاء
اشاره
همه بار يك داريد و برگ يك شاخسار (بهاء)
چنانكه قبلا اشاره كرديم: باب و جانشين او بهاء، تحت تأثير انقلابات فكري و اجتماعي غرب، سعي كردهاند، كه تعاليم و آموزشهاي مذهبي را كه در حدود 14 قرن پيش، به تناسب احتياجات و نيازمنديهاي مردم شبهجزيره عربستان از منبع وحي صادر و نازل شده است، كمابيش با فرهنگ و تمدن جديد همآهنگ سازند و از تنوّع تكاليف و احكام دين مبين اسلام بكاهند و دين نوين را به خيال خودشان به صورت ديني دنياپسند و قابل اجرا در عصر حاضر درآورند. «3»
«باب، رباخواري را اجازه ميدهد ولي خريد و فروش بنده و غلام را تحريم كرده است. در آيين باب داشتن دو زن- تجويز شده است و براي انجام عقد، رضاي طرفين و ابوين هردو لازم است. متعه (صيغه) تحريم شده و اختيار طلاق با زن و مرد، و عمل طلاق مذموم و قبيح است- اگر زن و مردي زنا كردند بايد ديه بپردازند و مقدار آن 9 مثقال طلاست كه بايد به بيت العدل تسليم نمايند.» بابيها براي بعضي اعداد نظير 9، ارزش و مقام خاصي قايل هستند كه از نظر علمي و عقلي قابل قبول نيست. همچنين آنها با نماز جماعت، كه عامل اتحاد و برادري و برابري است، مخالفند و معتقدند كه عبادت خدا،
______________________________
(1) و (2). محاكمه و بررسي باب و بهاء، ج 3، ص 198 و 197.
(3). تلخيص از كتاب محاكمه و بررسي باب و بهاء، ج 2، از ص 36 بهبعد.
ص: 507
بايد در تنهايي صورت گيرد و ذكر گفتن، و دعا خواندن در ميان مردم را عملي ناصواب ميدانند. به گدايان، اجازه نميدهند كه در برابر خلق دست نياز دراز كنند و بخشش در مقابل سؤال را تحريم كردهاند. به پيروان، خود دستور ميدهند كه هر 19 سال يكبار، كليه اثاثه منزل خود را تجديد نمايند. ميرزا بهاء ريش تراشيدن، را گناه نميداند و به مردها نيز اجازه ميدهد كه لباس حرير بر تن كنند، و از حمل آلات جنگ خودداري نمايند. بهنظر او دست بوسيدن و كرنش كردن، به هركس و به هر مقام حرام است.
تراشيدن موي سر نيز ممنوع شده، چه بهنظر بهاء موي سر زينت است. استخاره و توسل و توجه به مبدأ، و تقيه و كتمان، در مذهب آنان، مردود است. استفاده از موسيقي و آواز را بلامانع تشخيص دادهاند. سفر براي زيارت قبور پيشوايان دين را عملي بدعتآميز و خلاف شرع ميدانند. ميرزا بهاء آرزو ميكرد كه روزي جهانيان به زبان واحدي تكلم و از خطّ واحدي استفاده كنند. او با دست غذا خوردن را منع كرد ولي استفاده از ظروف طلا و نقره و پوشيدن خز و سمور را بلامانع تشخيص داده و قمار و افيون را تحريم كرده است و مردم را از رفتن به حمامهاي خزينهدار منع كرد و مني را پاك شمرد. بهائيها سه نوع نماز دارند: نماز كبير كه هر 24 ساعت يك مرتبه كافي است، نماز صغير كه وقتش از ظهر تا ظهر ديگر است و عبارت است از خواندن اين، دعا: اشهد يا الهي بانّك خلقتني لعرفانك و عبادتك اشهد في هذا الحين، بعجزي و قوتك و ضعفي و اقتدارك و فقري و غنائك لا اله الا انت المهيمن القيّوم، و نماز وسطي كه در سه وقت صبح و ظهر و شام، در هر وقت يك ركعت ميخوانند- مدت روزه را از سي روز به 19 روز تقليل دادهاند كه بايد در اعدل فصول انجام گيرد و حد آن، از طلوع آفتاب تا غروب آن است كه در ظرف اين مدت، بايد از خوردن و آشاميدن، امساك كرد. اشخاص ضعيف، پيران، مسافران، بيماران، زنان حامله، زني كه بچه شير ميدهد، كاسب يا صنعتكار يا كارگر و يا كارمندي كه كار دشواري انجام ميدهد، زن حايض و مستحاضه و نفساء و كسي كه نيّت مسافرت دارد، از گرفتن روزه معاف است. سيد باب در كتاب احسن القصص، سوره 96 و 102 به پيروان خود دستور ميدهد كه با مخالفين، قتال و محاربه كنند، ولي عبد البها، در جلد سوم مكاتيب، صفحه 104، با تعصب ديني و تعصّب جنسي و تعصب سياسي و تعصب اقتصادي، و وطني مخالفت ميكند و ميگويد اين تعصّبها، هادم بنيان انسانيّت است و مادام كه بشر به اين امور پايبند است، روي راحت و آرامش نخواهد ديد. بهنظر او دين، بايد سبب الفت گردد والا ثمري ندارد. باز در صفحه 318 مكاتيب مينويسد: بايد همت گماشت تا بيخردان، از تعصبات جاهليّه ديني و جنسي و اقتصادي و حتي وطني نجات يابند و از
ص: 508
جميع قيود آزاد گردند.
عبد البهاء در جلد سوم مكاتيب، صفحه 332 به پيروان خود تأكيد ميكند كه از تقليد خودداري كنند و جوياي حقيقت باشند «بايد بكلي تقاليد را فراموش كرد و سراج «1» حقيقت را روشن نمود.»
سيد باب برخلاف تعاليم خود، خانه مسكوني خود را در شيراز كعبه قرار داد و زيارت و طواف آن را به پيروان، واجب نمود. در كتاب النّور الابهي في مفاوضات عبد البهاء، مسائل و موضوعات مختلفي مورد بحث قرار گرفته از جمله در پيرامون تأثير انبياء در ترقي و تربيت نوع انسان، و مبارزات حضرت ابراهيم، موسي، مسيح و حضرت محمد (ص) و باب و بهاء مطالبي گفته شده است. در اين گفتگوها، عبد البهاء عقيده خود را راجع به رجعت، قضا و قدر، مبدأ و معاد، تغيير انواع، فرق انسان و حيوان، و مسأله نشو و ترقي كائنات، اصل و مبدا انسان، فرق ميان روح و عقل و نفس، جبر و اختيار، مسأله تناسخ و مسأله اعتصاب مطالبي ميگويد كه مبناي علمي ندارد و مورد قبول عقل سليم نيست.» «2»
در كتاب ايوانف نيز، راجع به نهضت باب اشاراتي شده است از جمله: «در سند شماره 25- پرونده شماره 158 گزارش سفير دولگوروكي به سنباوين، تهران، (1852)، صفحه 608 در تاريخ 17 سپتامبر 1852 شماره 66 «ميخوانيم كه: بابيها، آنچه من، از اظهارات امام جمعه درك كردم، با اصول اسلام مخالف بوده و آنها را رد ميكنند. ضمنا در سياست، مدّعي شاه مملكت ميباشند. آنها درصدد تأسيس ديانت جديدي هستند و طرفدار تقسيم اموال (بهطور تساوي) بوده و ميتوان، اهداف و مقاصد سياسي و اجتماعي آنها را شبيه به كمونيستهاي اروپا دانست ...